این برگ همسنجی شدهاست.
مثنویات[۱]
در پند و اخلاق
ای چشم و چراغ اهل بینش | مقصود وجود آفرینش[۲] | |||||
صاحب دل لاینام قلبی | مهمان ابیت عند ربی | |||||
در وصف تو لانبی بعدی | خود وصف تو و زبان سعدی؟[۳] |
همه را ده چو میدهی موسوم | نه یکی راضی و دگر محروم | |||||
خیر با همگنان بباید کرد | تا نیفتد میان ایشان گرد | |||||
کانچه در کفهٔ بیفزاید | بدگر بیخلاف در باید |
عدل و انصاف و راستی باید | ور خزینه تهی بود شاید | |||||
نکند هرگز اهل دانش و داد | دل مردم خراب و گنج آباد | |||||
پادشاهی که یار درویشست | پاسبان ممالک خویشست |