برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۱۷ —

  هر جا که پادشاهی و صدری و سروری موقوف آستان در کبریای تست  
  سعدی ثنای تو نتواند بشرح گفت خاموشی از ثنای تو حد ثنای تست  

۷ – ط

  درد عشق از تندرستی خوشترست ملک درویشی ز هستی خوشترست  
  عقل بهتر می‌نهد از کاینات عارفان گویند مستی خوشترست  
  خودپرستی خیزد از دنیا و جاه نیستی و حق‌پرستی خوشترست  
  چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشترست  
  سعدیا چون دولت و فرماندهی می‌نماند، تنگدستی[۱] خوشترست  

۸ – ب

  آنرا که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجا که شب آید[۲] سرای اوست  
  بی‌خانمان که هیچ ندارد بجز خدای او را گدا مگوی[۳] که سلطان گدای اوست  
  مرد خدا بمشرق و مغرب غریب نیست چندانکه[۴] میرود همه ملک خدای اوست  
  آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی بیگانه شد بهر که رسد[۵] آشنای اوست  
  کوتاه دیدگان[۶] همه راحت طلب کنند عارف بلا، که راحت او در بلای اوست  
  عاشق که[۷] بر مشاهدهٔ دوست دست یافت در هر چه[۸] بعد از آن نگرد اژدهای اوست  
  بگذار هرچه داری و بگذر که هیچ نیست این پنج روزه عمر که مرگ[۹] از قفای اوست  
  هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد گو غم مخور که ملک[۱۰] ابد خونبهای اوست  
  از دست دوست هرچه ستانی شکر بود سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست  

  1. زیردستی
  2. آمد.
  3. که گفت.
  4. هر جا که.
  5. رسید.
  6. در بعضی از نسخه‌های چاپی: همتان.
  7. چو.
  8. هر که.
  9. موت.
  10. ملک نعیم و عیش.