برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۱۸ —

۹ – خ

  آن به که چون منی نرسد در وصال دوست تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست  
  رشک آیدم ز مردمک دیده بارها کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست  
  پروانه کیست تا متعلق شود بشمع باری بسوزدش سبحات جلال دوست  
  ای دوست روزهای تنعم بروزه باش باشد که درفتد شب قدر وصال دوست  
  دور از هوای نفس، که ممکن نمیشود در تنگنای صحبت دشمن مجال دوست  
  گر دوست جان و سر طلبد ایستاده‌ایم یاران بدین قدر بکنند احتمال دوست  
  خرّم تنی که جان بدهد در وفای یار اقبال در سری که شود پایمال دوست  
  ما را شکایتی ز تو گر هست هم بتست در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست  
  بسیار سعدی از همه عالم بدوخت چشم تا می‌نمایدش همه عالم خیال[۱] دوست  

۱۰ – ط

  بجهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست  
  بغنیمت شمر ایدوست دم عیسی صبح تا دل مرده مگر زنده کنی[۲] کاین دم ازوست  
  نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم ازوست  
  بحلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست بارادت ببرم درد که درمان هم ازوست  
  زخم خونینم اگر به نشود به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست  
  غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست  
  پادشاهی و گدائی بر ما یکسانست که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست  
  سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ دل[۳] دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست  

  1. در بیشتر نسخه‌ها: جمال.
  2. کند.
  3. در بعضی از نسخ چاپی: خانهٔ عمر.