این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۵۵ —
بچند روز دگر کافتاب گرم شود | مقر عیش بود سایهبان و سایهٔ بان | |||||
تو کافتاب زمینی بهیچ سایه مرو | مگر بسایهٔ دستور پادشاه زمان | |||||
سحاب رحمت و دریای فضل و کان کرم | سپهر حشمت و کوه وقار و کهف امان | |||||
بزرگ روی زمین پادشاه صدرنشین | علاء دولت و دین صدر پادشاهنشان | |||||
که گردنان اکابر نخست فرمانش | نهند بر سر و پس سر نهند بر فرمان | |||||
وگر حسود نه راضیست گو برشک بمیر | که مرتبت بسزاوار میدهد یزدان | |||||
نه تافتست چنین آفتاب بر[۱] آفاق | نگستریده چنین سایه بر بسیط جهان | |||||
بلند پایهٔ قدرش چه جای فهم و قیاس | فراخ مایهٔ فضلش چه جای حصر و بیان | |||||
بگرد همتش ادراک آدمی نرسد | که فهم برنتواند گذشتن از کیوان | |||||
برو محاسن اخلاق چون رطب بر بار | درو فنون فضائل چو دانه در رمان | |||||
چو بر صحیفهٔ املی روان شود قلمش | زبان طعن نهد در بلاغت سحبان | |||||
چنان رمند و دوند[۲] اهل بدعت از نظرش | که از مسیحا دجال و از عمر شیطان | |||||
بناز و نعمتش امروز حق نظر کردست | امید هست که فردا برحمت و رضوان | |||||
کسان ذخیرهٔ دنیا نهند و غلهٔ او | هنوز سنبله باشد که رفت در میزان | |||||
بزرگوارا شرح معالیت[۳] که دهد | که فکر واصف[۴] ازو منقطع شود حیران | |||||
بگرد نقطه عالم سپهر دایره گرد | ندید شبه تو چندانکه میکند دوران | |||||
که دید تشنهٔ ریان بجز تو در آفاق | بعدل و عفو و کرم تشنه وز ادب ریان | |||||
خدایرا بتو فضلی که در جهان دارد | کدام شکر توان گفت در مقابل آن | |||||
خنک عراق که در سایهٔ حمایت تست | حمایت تو نگویم عنایت یزدان | |||||
ز بأس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب | که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان | |||||
بر درخت امیدت همیشه باد که نیست | بدور عدل تو جز بر درخت بار گران |