این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۴۸ —
در رفتن و بازآمدن رایت منصور | بس فاتحه خواندیم و باخلاص دمیدیم | |||||
تا بار دگر دمدمهٔ کوس بشارت | وآوای درای شتران باز شنیدیم | |||||
چون ماه شب چارده از شرق برآمد | روئی که در آن ماه چو نو میطلبیدیم[۱] | |||||
شکر شکر عافیت از کام حلاوت[۲] | امروز بگفتیم که حنظل بچشیدیم | |||||
در سایهٔ ایوان سلامت ننشستیم | تا کوه و بیابان مشقت[۳] نبریدیم | |||||
وقتست بدندان لب مقصود گزیدن | آن شد که بحسرت سرانگشت گزیدیم | |||||
دست فلک آنروز چنان آتش تفریق | در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم | |||||
المنةلله که هوای خوش نوروز | باز آمد و از جور زمستان برهیدیم | |||||
دشمن که نمیخواست چنین روز بشارت[۴] | همچون دهلش پوست بچوگان بدریدیم | |||||
سعدی ادب آنست که در حضرت خورشید | گوئیم که ما خود شب تاریک ندیدیم |
تغزل و ستایش صاحبدیوان
ب
من آن بدیع صفت را بترک چون گویم | که دل ببرد بچوگان زلف چون گویم | |||||
گرم بهر سر موئی ملامتی بکنی | گمان مبر که تفاوت کند سر مویم | |||||
تعلقی است مرا با کمان ابروی او[۵] | اگرچه نیست کمانی بقدر بازویم | |||||
رقیب گفت برین در چه میکنی شب و روز؟ | چه میکنم؟ دل گم کرده باز میجویم | |||||
وگر نصیحت دل میکنم که عشق مباز | سیاهی از رخ زنگی بآب میشویم | |||||
بگرد او نرسد پای جهد من هیهات | ولیک تا رمقی در تنست میپویم |