این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۴ —
دلهای دوستان تو خون میشود ز خوف[۱] | باز از کمال لطف تو دل میدهد رجا | |||||
یارب قبول کن ببزرگی و فضل خویش | کانرا که رد کنی نبود هیچ ملتجا | |||||
ما را تو دست گیر و حوالت مکن بکس[۲] | الا الیک حاجت درماندگان فلا | |||||
ما بندگان حاجتمندیم و[۳] تو کریم | حاجت همیشه پیش کریمان بود روا | |||||
کردی تو آنچه شرط خداوندی تو بود | ما در خور تو هیچ نکردیم ربّنا | |||||
سهلست اگر بچشم عنایت نظر کنی | اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا؟ | |||||
اولیتر آنکه هم تو بگیری بلطف خویش | دستی وگرنه هیچ نیاید ز دست ما | |||||
کاری بمنتها نرسانید در طلب | بردیم روزگار گرامی بمنتها | |||||
فیالجمله دستهای تهی بر تو داشتیم | خود دست جز تهی نتوان داشت بر خدا | |||||
یا دولتاه اگر بعنایت کنی نظر | واخجلتاه اگر بعقوبت دهد جزا | |||||
ای یار جهد کن که چو مردان قدم زنی | ور پای بستهٔ بدعا دست برگشا | |||||
پیدا بود که بنده بکوشش کجا رسد | بالای هر سری قلمی رفته از قضا | |||||
کس را بخیر و طاعت خویش اعتماد نیست | آن بیصبر بود که کند تکیه بر عصا | |||||
تا روز اولت چه نبشتست بر جبین | زیرا که در ازل سعدااند و اشقیا | |||||
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ | گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا | |||||
ما را بنوشداروی دشمن امید نیست | وز دست دوست گر همه زهرست مرحبا | |||||
ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل | چندین امل چه پیش نهی مرگ در قفا؟ | |||||
در کوه و دشت هر سبعی صوفیی بدی | گر هیچ سودمند بدی صوف بیصفا | |||||
پهلوی تن ضعیف کند پشت دل قوی | صیدی که در ریاض ریاضت کند چرا | |||||
چون شادمانی و غم دنیا مقیم نیست | فرعون کامران به و ایوب مبتلا |