سبب است که احوالش را در این بزرگواران مجسّم یافتهام. بهر حال یکی از صفات فردوسی را که باید خاطرنشان کنم اینست که ایرانپرستی و ایرانیخواهی او با آنکه در حدّ کمال است مبنی بر خودپرستی و تنگچشمی و دشمنی نسبت به بیگانگان نیست، عداوت نمیورزد مگر با بدی و بدکاری، نوع بشر را بطور کلّی دوست میدارد و هرکس بدبخت و مصیبتزده باشد از خودی و بیگانه دل نازکش بر او میسوزد و از کار او عبرت میگیرد، هیچوقت از سیاهروزگاری کسی اگرچه دشمن باشد شادی نمیکند، هیچ قوم وطایفه را تحقیر و توهین نمینماید و نسبت بهیچکس و هیچ جماعت بغض و کینه نشان نمیدهد برای این معنی ذکر شاهد و مثال دشوار است زیرا این عقیدهایست که برای شخص از مطالعهٔ تمام شاهنامه دست میدهد بنابرین از اثبات این مدّعا میگذرم و حواله بخود شاهنامه میکنم.
دوست عزیز سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست؛ و هرچند ذکر فردوسی ملالآور نیست امّا بیان علیل من البتّه مایهٔ کلال است، وانگهی مدّاحی و نقّادی من از فردوسی و کلام او داستان مگس و عرصهٔ سیمرغ است. پیشینیان ما هم نسبت بفردوسی سپاسگذاری کرده و مکرّر او را ستودهاند، گاهی یکی از پیغمبران سخنش گفتهاند؛ زمانی اقرار کرده اند که «او نه استاد بود و ما شاگرد، او خداوند بود و ما بنده»، بعضی گفتهاند او سخن را بعرش برد و در کرسی نشاند. من که قوّه این قسم تعبیرات ندارم همینقدر خواستم شمّهٔ از تأثّرات خودم را از شاهنامه