برگه:KholaseShahname.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۱۷–

چگونه آدمی بوده است که منوچهر و نوذر و زاب و کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و لهراسپ و گشتاسپ و پسر خود رستم همه را بخاک سپرده و آخر هم معلوم نشد کی مرده است، و نیز اگر بگویند شهرناز و ارنواز دختران جمشید چگونه عهد پدر خود و دورهٔ پادشاهی هزارسالهٔ ضحّاک را بسر بردند و باز از فریدون دلستانی کردند، این ایراد ها البتّه بر فردوسی وارد نیست و راجع بکتاب اصلی است. خردهٔ واقعی که بتوان بر فردوسی گرفت بعضی غفلتهای جزئی است، مثل اینکه در ضمن حکایات بعضی جاها گوئی فراموش کرده است که داستانهائی که نقل میکند راجع بماقبل اسلام و پیش از نزول قرآن است، و اسکندر را مسیحی میداند، و پیش از حضرت عیسی از اسقف و سکوبا گفتگو بمیان می‌آورد، و در زمان گشتاسپ کیانی حکایت از قیصر روم میکند (اگرچه این قسمتها را هم میتوان برعهدهٔ کتاب اصلی قرار داد). بالاخره گلهٔ حقیقی که خود اینجانب از فردوسی دارم همانست که چرا این اندازه مقیّد بمتابعت کتاب اصلی شده است. بعضی از قضایا را که چندان اهمیّت و مزه ندارد میتوانست ترک کند، بسیاری از وقایع را هم اگر مختصرتر نقل میکرد ضرری بجائی وارد نمی‌آمد و مکررات کمتر میشد، و اگر چنین کرده بود شاهنامه از جهات شهری و صنعتی کاملاً آراسته و پیراسته بود. ولیکن نباید فراموش کنیم که ما تنها بقضا میرویم و کلاه بلکه کفش خود را قاضی میکنیم، و فردوسی حضور ندارد که از خود دفاع کند.

از خصایص فردوسی پاکی زبان و عفّت لسان اوست. در تمام شاهنامه