بک لفظ یا یک عبارت مستهجن دیده نمیشود، و پیداست که فردوسی برخلاف غالب شعرای ما از آلودهکردن دهان خود بهزلیّات و قبایح احتراز داشته است، و هرجا که بمقتضای داستانسرائی مطلب شرمآمیزی میبایست نقل کند بهترین و لطیفترین عبارات را برای آن یافته است. چنانکه در داستان ضحّاک آنجا که میخواهد بگوید پسری که بکشتن پدر راضی شود حرامزاده است این قسم میسراید:
بخون پدر گشت همداستان | ز دانا شنیدستم این داستان | |||||
که فرزند بد گر بود نرّه شیر | بخون پدر هم نباشد دلیر | |||||
مگر در نهانی سخن دیگر است | پژوهنده را راز با مادر است |
در داستان عشقبازی زال با رودابه آنجا که عاشق و معشوق بدیدار یکدیگر رسیدهاند میفرماید:
همی بود بوس و کنار و نبید | مگر شیر کو گور را نشکرید |
عفّتطلبی فردوسی باندازهایست که در قضایائی هم که باقتضای طبیعت بشری بیاختیار واقع میشود رضا نمیدهد که پهلوانان او مغلوب نفس شده و از حدود مشروع تجاوز کرده باشند. چنانکه در قضیّهٔ تهمینه که در دل شب در حالی که رستم خوابست بیالین او میرود و وجود خویش را تسلیم او میکند، با آنکه رستم مسافر بوده و یک شب بیشتر آنجا اقامت نداشته، واجب میداند که موبدی حاضر شود و از پدر تهمینه اجازهٔ مزاوجت او را با رستم بگیرد، و در نتیجه همان شبانه
بدان پهلوان داد او دخت خویش | بدانسان که بوده است آئین و کیش |