برگه:Kayhan13320525.pdf/۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
توقیف‌شدگان

تا ساعت ۱۱ صبح امروز افسرانی که ذیلا اسامی آنها درج می‌شود دستگیر و در زندان دژبان بازداشت شدند.

سرهنک نصیری فرمانده هنگ گارد شاهنشاهی

سرهنگ آزموده فرمانده هنگ پهلوی.

سرهنک نوذری فرمانده تیپ یک زرهی

سرهنگ زند کریمی رئیس ستاد تیپ ۲ زرهی، ستوان یکم ریاحی افسر گارد همردیف سرتیپ پرورش رئیس باشگاه افسران

توقیف کفیل وزارت دربار

صبح امروز مامورین فرمانداری نظامی از هر طرف در تعقیب آقای ابوالقاسم امینی کفیل دربار شاهنشاهی بودند. بالاخره مقارن ساعت ۱۰ صبح مامورین فرمانداری نظامی و شهربانی آقای امینی کفیل وزارت دربار را بمحل فرمانداری نظامی واقع در شهربانی هدایت کردند. آقای امینی با اتومبیل دربار شاهنشاهی جلوی شهربانی آمدند و از آنجا بمحوطه شهربانی داخل گردیدند و تحت نظر قرار گرفتند.

ارنست پرون و بهبودی

در همین اثنا مامورین آقای بهبودی رئیس کاخهای سلطنتی را با اتومبیل دربار بشهربانی آوردند

آقای بهبودی در محل کارش بود ولی مامورین او را پیدا کرده و برای ادای توضیحات بشهربانی هدایت نمودند ارنست پرون نیز در همان ساعت دستگیر شد.

برون سابقا معلم اعلیحضرت همایونی بوده و اکنون مدتها است که در ایران بسر می‌برد.

مستشاران امریکائی امروز کار نکردند

امروز مستشاران امریکائی که میبایستی در دوایر انتظامی انجام وظیفه کنند بعلت وقایع دیشب و نامساعد بودن وضع در محل کار خود حاضر نشدند.

مهندس زیرک‌زاده جریان دستگیری خود را شرح می‌دهد

در حدود ساعت نه صبح امروز آقای مهندس زیرک‌زاده که در وقایع دیشب دستگیر شده بود از یک تاکسی در مقابل منزل آقای مهندس رضوی پیاده شد و در حالیکه تبسمی بـر لب داشت از پله‌ها بالا رفت و در جلسه فراکسیون نهضت ملی شرکت کرد:

قبل از آنکه در جلسه شرکت نماید خبرنگار ما با ایشان روبوسی کرد و اظهار خوشوقتی نمود از اینکه میتواند دوباره ایشان را سالم به‌بیند و بعد جریان را استفسار کرد مهندس زیرک زاده که هنوز بر اثر وقایع دیشب اعصابش خسته و کوفته شده و قیافه‌اش او را متفکر نشان میداد قول داد که تمام جریان را تعریف کند و پس از آن در یکی از اطاقهای منزل مهندس رضوی واقعه را اینطور بیان کرد:

من بعدازظهر دیرور بعادت همیشه بحزب ایران رفتم در آنجا جلسه‌ای داشتیم و تا ساعت ۵ر۸ بعد از ظهر آنجا بودم ساعت ۵ر۸ بعد از ظهر به منزل خود رفتم.

(منزل آقای مهندس زیرک‌زاده در تجریش واقع است در انتهای خیابان زعفرانیه آنجا که اسفالت جاده تمام شده در سمت چپ خیابان کوچه‌ایست که اتومبیل بسختی میتواند از آن عبور کند در میان این کوچه که بیش از ۵۰ متر با خیابان اصلی زعفرانیه فاصله ندارد درب بزرک سبز رنگی است که در آنجا مهندس زیرک زاده منزل دارد.

در همین باغ که محوطه نسبتا بزرگی دارد، سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش و مهندس حقشناس وزیر راه نیز منزل دارند.

این منزل تا در ورودی کاخ سعد آباد که در خیابان پل تجریش واقع است بیش از صد متر فاصله ندارد)

مهندس زیرکزاده سپس گفت وقتی بمنزل رسیدم مشغول مطالعه روزنامه‌ها شدم و ساعت نه و ربع بود که آقای مهندس حقشناس بمنزل آمد با هم در خصوص مسائل روز صحبت کردیم حتی در خصوص اخباریکه در چند روز اخیر انتشار یافته است که کودتایی در جریان است صحبت کردیم و مدتی روی همین موضوع بحث شد ساعت نه و نیم بعدازظهر آقای سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش نیز که در همانجا سکونت دارند بمنزل آمدند ایشان معمولا شبها دیرتر از آن موقع بمنزل میآمدند اما چون آنشب دخترشان که دختر کوچک هفت ساله است از پانسیون بمنزل آمده بودند ایشان زودتر بمنزل آمد و دخترش را دیدن کرد و بعد بر سر یک میز هر سه نفر شام خوردیم با ایشان هم قدری درباره اوضاع روز صحبت کردیم ایشان اظهار کرد «من یک نگرانیهائی دارم و شهر میروم» مخصوصا در خصوص اخبار زیادیکه در این چند روز انتشار یافته با ایشان صحبت شد گفتند:

«بیهوده مرا دستپاچه نکنید من کاملا بر اوضاع مسلط هستم» اما این صحبت در چند شب اخیر میشد و ما مرتبا روی این موضوع صحبت میکردیم اختصاص به شب گذشته نداشت.

سرتیپ ریاحی تاساعت ۵ر۱۰ منزل بودند و پس از آنکه طفل ایشان بخواب رفت بشهر مراجعت کردند. ما هم چند دقیقه دیگر با هم صحبت کردیم و بعد مقارن ساعت ۱۱ رفتیم و خوابیدیم.

تختخواب من در حیاط منزل در، محوطه‌ای است که تا عمارت قدری فاصله دارد اما تختخواب مهندس حقشناس بعمارت منزل نزدیکتر است. هنوز از خواب ما چیزی نگذشته بود که در حدود ساعت ۱۲ من خودم شنیدم که چند کامیون سنگین از سراشیبی خیابان مشرف بمنزل ما میاید من از صدای کامیونها از خواب بیدار شدم. و ابتدا خیال کردم جریان عادی است و واقعه مهمی نیست و میخواستم مجددا بخواب بروم که صدای ایست قراولهای منزل را شنیدم.

مهندس زیرکزاده اضافه کرد که از طرف دولت سه نفر سرباز برای حفاظت منزل ما تعیین شده‌اند که همیشه در اطاقی نزدیک در منزل پاس میدهند من ناگاه شنیدم قراولی که در منزل پاس میداد با صدای خشن و ناراحت کننده فریاد کرد «ایست!» بعد از صدای ایست این سرباز که در سکوت عمیق شب شنیده شده یکمرتبه صدای قال و قیل و داد و فریاد شنیده شد. و بلافاصله صدای تیری را شنیدم که هوا را شکافت و مدت زیادی طول کشید تا صدای گلوله در امواج هوا محو شد

من که تا این موقع زیاده متوجه نشده و جریان را عادی تصور میکردم دانستم که جریان غیر از آنستکه تصور کرده‌ام، اوضاع غیرعادی است و باید فکری کرد. فورا از تختخواب پائین آمدم و روی لباس خود پیژاما پوشیدم و کمی جلو رفتم.

(جالب توجه اینستکه محوطه منزل مهندس زیرکزاده اصولا تاریک و اسرارآمیز است، درختان انبوه و سبزه رنک و در عین حال در هم فشرده عمارت سفید رنک وسط باغ را در میان گرفته و محیط باغ را بصورت محل نامانوس و وهم آوری در آورده‌اند)

مهندس تعریف کرد از تختخواب خود پائین آمدم و قدری جلوتر رفتم همین که به محوطه نزدیک عمارت رسیدم دیدم نور خیره‌کننده‌ای که گمان میکنم از پروژکتور اتومبیلهای جنگی و یا از یکنوع چراغ دستی جنگی بود تمام محوطه حیاط را مثل وسط روز روشن کرده است وقتی بوسط حیاط رسیدم دیدم که سرباز مسلحی مهندس حقشناس را همینطور که لباس خواب در تن دارد جلو انداخته و با خود میبرد. مهندس حقشناس قیانه ناراحتی داشت و سرباز مسلح با خشونت باو امر میکرد که هر چه زودتر برود ...

جناب سروان یکنفر دیگر را گرفتم

در همین حال که من در کنار سایه درختان بودم در یک لحظه این فکر بسرم افتاد که فرار کنم، کمی اطراف خود را نگریسته و به این موضوع فکر میکردم که متوجه شدم اولا این فکر عملی نیست و از طرف دیگر فایده‌ای ندارد زیرا مطمئنا سربازان اطراف منزل را محاصره کرده بودند بر اثر همین فکر بود که خودم را قدری پشت دیوار کشیدم اما بعد بعجله آمدم و خود را به نزدیک عمارت رساندم همین موقع سرباز مسلحی که میخواست بطرف عمارت برود بطرف من آمده و مرا گرفت و صدا کرد «جناب سروان یک نفر دیگر را هم گرفتم»، بلافاصله افسری که من توجه زیاد بدرجه او نکردم جلو آمد و گفت «شما کی هستید جواب دادم (من مهندس زیرکزاده هستم) گفت «ها! آقای زیرکزاده! ببرشان بیرون»

مرا به نزدیک در منزل بردند من دیدم که سرتاسر کوچه و خیابان اطراف منزل را عده‌ای سرباز اشغال کرده‌اند سربازها به داخل منزل هم آمده و تمام باغ را اشغال کردند. همین موقع دیدم که عده‌ای سرباز باطاق من وارد شدند.

من از آن افسر خواهش کردم که به بچه سرتیپ ریاحی آسیبی نرسانند تا متوحش نشود.

آن افسر گفت یقین داشته واژه ناخوانا مراقبش خواهیم بود.

مهندس حقشناس که زودتر از من از منزل برده بودند بخیابان رسیده بود.

در آن محوطه در میان جمع زیادی سرباز مسلح چند کامیون دیده میشد.

مرا از منزل تا خیابان پیاده بردند تا وسط خیابان که رسیدم چیز تازه‌ای دیدم.

یکنفر دیگر هم...

در اینموقع شخصی را دیدم که با زیرپیراهن و زیرشلوار در میان جمع سربازان است گویا یکی از همسایه‌های ما بود که چون صدای قیل و قال را شنیده بود آمده بود از جریان مطلع شود اما سربازها که او را دیده بودند باو مهلت ندادند که حتی پژامای خود را بپوشد او را هم توقیف کردند

این شخص افسر بود

این شخص که در همسایگی ماست افسر ارتش است و گویا سرگردی است بنام «مهمان» بمحض اینکه این شخص در منزل خود رسیده بود او را توقیف کرده و بکامیون بردند.

باغبانها هم مخالف کودتا بودند

در این ضمن من متوجه شدم که باغبان ما و باغبان همسایه را هم کشان کشان آوردند و سربازان مستحفظ منزل ما را هم توقیف کردند

من در آن میان دو کامیون دیدم من و مهندس حقشناس و آن همسایه ما و همچنین دو نفر باغبان را در یک کامیون جای دادند. من در آنجا چیز جالب دیگری ندیدم ولی مهندس حقشناس بعدا گفت که یک تانک هم آنجا دیده است.

انقال بکاخ سعدآباد

بلافاصله بعد از آنکه ما را سوار کامیون کردند یکسره مستقیما بکاخ سعدآباد بردند.

عده‌ای از سربازان در باغ منزل ما ماندند عده‌ای سرباز در کامیون بودند ولی هیچیک با ما صحبت نکردند کامیون وارد سعدآباد شد ما را در اطاق قراولخانه سعدآباد بردند

ملاقات با دکتر فاطمی

وقتی وارد اطاق شدیم دیدم آقای دکتر فاطمی وزیر امور خارجه هم آنجا است ایشان لباس در تن داشت اما کفش راحتی بپا کرده بود.

بطوریکه معلوم بود وزیر خارجه در شهر مهمان بود و تازه بمنزل رسیده بود.

سایرین هم تشریف میآورند!

چند دقیقه که گذشت افسری وارد اطاق شد و گفت آقایان همینجا تشریف داشته باشید الان سایر رفقا هم تشریف می‌آورند.

افسران کودتاچی

مهندس زیرک‌زاده اظهار داشت که آنجا در تمام این جریان فقط بک سروان، دو ستوان و چند نفر افسر جزء دیگر دیدم. دکتر فاطمی بعد گفت یک سرگرد هم در آنجا دیده و با او تماس گرفته است و اسم شخصی بنام سروان نراقی هم در این ماجرا بگوش من خورد البته این افسرها در تمام مدت با ما باحترام رفتار می‌کردند. ولی سربازها خیلی خشن بودند بطوریکه حرف هم که میزدیم ناراحت میشدند.

در این وقع ساعت یک بعد از نیمه شب بود که گفتند «برویم»

ما هم حرکت کردیم از در کاخ سعدآباد بیرون آمدیم دیدیم که دو کامیون سرباز مسلح جلو و عقب ایستاده‌اند و در کامیون دیگری یک نیمکت گذاشته‌اند ما را سوار آن کامیون کردند تا روی نیمکت بنشینیم

در ورودی کاخ سعدآباد بسیار وسیع و در مقابل آن محوطه بزرگی است که همیشه عده زیادی از سربازان گارد شاهنشاهی در آنجا پاس میدهند

بفاصله چند متر اطاقهائی در داخل کاخ وجود دارد که سربازان و افسران گارد شاهنشاهی مستحفظ کاخ منزل دارند

مهندس زیرک‌زاده ادامه داد

افسر جوان مودبی که ستوان یک بود جلو آمد و گفت شما را به باشگاه افسران می‌برم کامیون ما براه افتاد و در حالی که یک کامیون سرباز مسلح در عقب آن روان بود. ما روی نیم‌کت نشسته بودم چندمتری که از آن جا دور شدیم گفت ممکن است سردتان باشد اگر می خواهید کف کامیون بنشینید ماهم که فقط با پیژاما بودیم و سردمان شده بود از خدا خواستیم و کف کامیون نشستیم.

اما من خیال می کنم منظور آنها این بود که احیانا در راه کسی ما را نبیند.

اولین توقف بین راه

در وسط راه به نزدیکی «آتشبار» که رسیدیم کامیونها ایستادند. متوجه شدیم که یک تاکسی است یکنفر نظامی در آن نشسته و چند نفر دیگر اطراف تاکسی ایستاده بودند. سربازان به تاکسی ایست دادند و با آن شخص نظامی صحبتی کردند و بعد تاکسی رفت و ما هم براه افتادیم.

یک ماشین دیگر

بعد به ماشین دیگری برخوردیم بعد آنها کلمه‌ای گفتند که من «شقاقی» شنیدم اما در عین حالی که اصرار ندارم این کلمه را مسلما تائید کنم مثل اینکه همین کلمه را به آن اتومبیل گفتند و دور شدند.

یک تیر خالی شد

مجددا کامیونها براه افتادند تا نزدیک بیمارستان شماره ۱ ارتش رسیدیم اتومبیل دیگری رسید که یک مرتبه ما متوجه شدیم دستور استعمال اسلحه دادند و تیری هم خالی شد بعد از این زد و خورد مختصر بنزدیکی شهر رسیدیم.

ورود بشهر

وارد شهر شدیم شهر ساکت و آرام بود صدایی شنیده نمیشد مامورین سرباز و پاسبان حکومت نظامی را دیدیم که طبق معمول پاس میدادند اما با این جریان کاری نداشتند و جلوگیری کردند. کامیونها بسرعت ما را بنزدیکی ستاد ارتش بردند.

مقابل ستاد ارتش

از خیابان مخصوص گذشته و بمقابل در ورودی ستاد ارتش رسیدیم

در مقابل در ستاد ارتش جلو کامیون ما را گرفتند

صحنه این محل دیدنی و جالب بود در سکوت شب سربازان اطراف ستاد ارتش پاس میدادند. کامیونها از مقابل چند نفر از سربازان گذشتند و جریان کاملا عادی بود.

در مقابل ستاد ارتش

اما به محض اینکه در مقابل در ستاد ارتش کامیونها ایستادند برای مستحفظین، جریانی بر خلاف انتظار بود سربازان در ستاد ارتش بکامیونها ایست دادند سربازان و افسران داخل کامیونها مضطرب شدند و اضطراب شدیدی بر آنها مستولی شد.

همه از کامیونها پائین پریدند و ما را رها کرده و طرف در ستاد ارتش رفتند.

این سربازان به سربازی که در مقابل در ستاد پاس میداد صدا کردند «هیس صدا نکن» ما دیدیم که سربازان مستحفظ ستاد ارتش که ۵ یا ۶ نفر بودند تفنگهای خود را بحال حاضر باش بطرف کامیونها قراول رفتند و مهیای تیراندازی شدند

رئیس ستاد در دفتر کارش

ما دیدیم که چراغهای طبقه اول ستاد ارتش که دفتر کار رئیس ستاد است روشن است.

قرار بود ما را به باشگاه افسران ببرند وقتی متوجه شدیم که میخواهند ما را به ستاد ارتش ببرند.

پیش خود گفتیم حتما کار تمام است.

چند دقیقه‌ای طول کشید افسرها رفتند و بازگشتند و یکی از آنها گفت «این دفعه من نفهمیدم چطور شد دوباره میرویم شیران»

در قراولخانه سعدآباد

ما را دو مرتبه از همان جاده پهلوی با همان کامیونها به تجربش بردند و در همان قراولخانه جای دادند.

اول در آنجا دو نفر سرباز برای قراول آوردند بعد افسری آمد و آن قراولها را از اطاق بیرون برد و در خارج از اطاق نگاهداشت.

کمی بعد از ورود ما بآن اطاق آقای دکتر فاطمی از اطاق خارج شد دکتر فاطمی برای فضای حاجت بیرون رفت و در خارج از اطاق یک افسر عینکی که من قیافه او را ندیدم و دکتر فاطمی گفت سرکرد بوده است بگوش دکتر فاطمی چیزی گفت:

نقشه‌شان نگرفت! اول نگذاشتند بمستراح برود ولی بعد رفع ممانعت شد دکتر فاطمی وقتی برگشت باطاق آهسته بما گفت که آن افسر بمن گفت «نقشه‌شان نگرفت» این اولین خبر امیدوار کننده‌ای بود که بما رسید.

در این موقع ما گفتیم که باید بخوابیم برای خواب چکنیم.

جواب دادند در این جا که وسیله خواب نداریم الان می فرستیم از منزل دکتر فاطمی رختخواب بیاورند. رفتند و از آنجا رختخواب آوردند.

دو داستان شیرین و خوشمزه

منزل دکتر فاطمی با کاخ سعد آباد فقط یک دیوار فاصله دارد و ایشان در منزلیکه مشرف به کاخ است سکونت دارد.

لباسها را کندیم و خوابیدیم. ولی همه مضطرب بودیم و هیچ یک خوابمان نبرد در این موقع دکتر فاطمی دو داستان شیرین و خوشمزه تعریف کرد که شنیدنی بود.

ما در اطاق خوابیده بودیم یک نظامی آمد و گفت آقا حرف نزنید ما دو مرتبه ساکت ماندیم ولی خوابمان نبرد در حدود ساعت ۳ بعد از نیمه شب بود دیدم افسرها یکی یکی دور شدند و رفتند.

حتی دو افسری که مستحفظ ما بودند آنها هم رفتند.

یکساعت از آنموقع گذشت و ما دیگر افسری ندیدیم.

مهندس حقشناس ناراحت بود

در این موقع که ما ساکت در اطاق دراز کشیده بودیم مهندس حقشناس ناراحت بود و بی‌تابی میکرد مهندس حق‌شناس بر اثر یک بیماری ستون فقراتش صدمه دیده و هنوز نمی تواند به تندی راه برود.

همچنان ناراحت بود زیرا وقتی که سربازان می‌خواستند او را از منزل خود بیرون آورند یکی از سربازان با تفنگ به پشت او زده بود که تندتر راه برود در این موقع چون از درد ناراحت بود صدا کردیم و افسری آمد از او یک قرص مسکن خواستیم آن افسر رفت و قرص آورد ما که خود را بخواب زده بودیم بلند شدیم و قرص را باو دادیم.

در این موقع صدای عبور و مرور تانکها شنیده شد.

نیم ساعت این صدا ادامه داشت و از ساعت ۵ر۴ بعد سکوت برقرار شد.

فریب خورده بودند

در اینموقع سرتیپ کیانی معاون ستاد ارتش به سعدآباد آمد و گفت آقایان چرا اینجا خوابیده‌اید بلند شوید و بروید منزلهایتان و اضافه کرد این رفقای جوان ما فریبی خورده بودند یک عمل اشتباهی کردند و تمام شد یک اتومبیل جیپ حاضر بود چند نفر افسر حاضر بودند آنموقع سرتیپ به آنها دستورداد کسی حق ندارد از اینجا حرکت کند من نمیخواهم کوچکترین سر و صدائی بشود.

من با زبان فرانسه از او پرسیدم چه خبر است؟

جواب داد تمام اطراف را محاصره کرده‌ایم حسابشان را خواهیم رسید. ما از آنجا خارج شدیم اول دکتر فاطمی را بمنزلش رساندیم. ایشان هم خانمش را از منزل برداشت و بمنزل پدرزنش رفت.

دکتر فاطمی گویا از منزاش جریان را به دکتر مصدق اطلاع داد در غیبت من سربازها منزل مرا زیر و رو کرده بودند تمام اثاثیه منزل را بهم ریخته و قسمتی را نیز برده بودند. تلفن ها را کنده بودند خبریکه زیاد باعث تاسف شد این بود که سربازها با دختر کوچک سرتیپ ریاحی بدرفتادی کرده بودند که پدرت کجاست و اسلحه جلو او گرفته بودند و او را ترسانیده بودند.

باغبانها را هم کتک مفصلی زده و بعد رها کرده بودند.

آن افسری را هم که در همسایگی ما بود نگاه داشته بودند موقعی که ما در قراولخانه سعدآباد بودیم من چند نفر ناشناس را هم دیدم که با لباس خواب بآنجا آورده بودند یکی از آنها پیراهن آبی بر تن داشت صورت چاق و عینک بر چشم داشت.

چون احتمال میرفت اطراف سعد آباد زد و خورد شود ما هم سوار اتومبیلی که برای دختر سرتیب ریاحی فرستاده شده بود شدیم و دختر ایشان را بمنزل یکی از دوستانش رساندیم و خودمان بمنزل آقای نخست‌وزیر رفتیم.

ساعت ۵ر۶ صبح بود که بمنزل آقای دکتر مصدق رسیدیم آقای نخست وزیر از جریان اطلاع داشتند.

در خصوص افسری که نیمه شب به منزل نخست وزیر مراجعه کرده بود مهندس زیرک‌زاده اظهار داشت سرهنک ممتاز که مامور محافظت اطراف منزل نخست وزیر بوده است می‌بیند که افسری که سرهنک نصیری بوده با یک عده سرباز و تانک آمده و میگویند نامه‌ای برای نخست‌وزیر داریم.

سرهنک ممتاز جواب میدهد نامه بنخست‌وزیر دادن که این تشکیلات را نمی‌خواهد و بلافاصله او را توقیف مینماید.

ما چند دقیقه منزل نخست وزیر ماندیم و بعد گفتند جلسه هیات دولت است ما از آنجا خارج شدیم. من از آنجا بمنزل برادرم رفتم.

آقای مهندس زیرکزاده سپس گفت بعد اطلاع حاصل شد که بمحض اطلاع از این جریان بلافاصله ۲۶ دقیقه شبکه سربازان محافظ در تمام پایتخت گسترده شده و بر اوضاع مسلط شدند

در اینجا توضیحات مهندس زیرکزاده تمام شد.

در سعدآباد چه خبر بود؟

از اول صبح امروز از طرف فرمانداری نظامی تهران کاخ سعدآباد محاصره شده بود و تعداد زیادی تانک و افراد نظامی اطراف کاخ را احاطه کرده بود.

ساعت هفت صبح سرهنک روحانی باتفاق سر گرد افجه‌ای و سروان نوعی از طرف قوای انتظامی ماموریت یافتند که افراد گارد سلطنتی را بتهران منتقل نمایند.

سروان هدایتی مامور خلع سلاح افراد گارد بود و امروز هیچکدام از افراد گارد سلطنتی با خود اسلحه نداشتند و افرادیکه از طرف فرمانداری نظامی آنجا فرستاده شده بودند از افراد گارد و محیط کاخ مراقبت میکردند.

یکی از افراد گارد در حالی که رفقایش دور او جمع شده بودند بخبرنگار ما گفت: «اگر غیر از رفقای سرباز ما وارد محیط کاخ میشد تا پای جان برای ممانعت از ورود آنها می‌ایستادیم ولی افرادیکه ما را خلع سلاح کردند و وارد کاخ شدند همه سرباز ارتش هستند و ما هم افراد ارتش هستیم»

انتقال سربازان گارد

از ساعت هفت صبح شروع بانتقال افراد گارد شاهنشاهی به سربازخانه‌ها شد و تا ساعت ۵ر۱۱ دو کامیون از آنها به سربازخانه‌ها انتقال داده شدند و بجای آنها سربازهای دیگری از سربازخانه مامور حفاظت کاخ شدند.

دکتر فاطمی در کاخ سعدآباد

ساعت یازده و ربع صبح امروز آقای دکتر فاطمی وزیر امور خارجه که دیشب از طرف افرادیکه قصد کودتا داشتند دستگیر شده بود باتفاق دکتر سروان میرفخرائی بازپرس دادسرای فرمانداری نظامی به کاخ سعدآباد آمدند و در همان اطاقیکه دیشب باتفاق آقایان مهندس حقشناس و مهندس زیرکزاده بیتوته کرده بودند توضیحاتی به بازپرس دادند.

آقای دکتر فاطمی جریان مشروح بازداشت خود را از منزل تا اطاق سرهنک نصیری رئیس گارد شاهنشاهی برای بازپرس فرمانداری نظامی شرح داد بازپرس فرمانداری نظامی به مخبر ما گفت این بازپرسی برای تکمیل پرونده جریان کودتا است

و از آقایان مهندس حق‌شناس و مهندس زیرکزاده هم در اولین فرصت بازپرسی خواهد شد.

حضور عکاسان

مخبر بن و عکاسان جرائد از اول وقت در جلو در کاخ سعدآباد اجتماع کرده بودند ولی افراد گارد نظامی مستحفظ کاخ از ورود آنها بداخل کاخ جلوگیری میکردند ساعت یازده و ربع پس از اینکه آقای دکتر فاطمی بکاخ سعدآباد آمد بمخبرین و عکاسان اجازه داده شد وارد کاخ شوند.

تظاهرات افراد گارد سلطنتی

هنگامیکه بازپرسی از آقای دکتر فاطمی در محل اطاق سرهنک نصیری توسط بازپرس فرمانداری نظامی خاتمه یافت وزیر امور خارجه سوار اتوموبیل خودش شد که از کاخ خارج شود، جلوی در کاخ از طرف افراد خلع‌سلاح‌شده گارد سلطنتی تظاهراتی شد و دو گروهبان دائما شعارهائی میدادند

اتومبیل دکتر فاطمی در این موقع دور زد تا از در دیگر کاخ خارج شود و سرهنگ روحانی مستحفظ فعلی کاخ جلو افراد گارد آمد و آنها فرمان داد ساکت باشند و بنظامی‌های مسلح نیز گفت مواظب آنها باشند

خطاب بعکاسان

در حینی که عکاسان از در کاخ خارج میشدند افراد گارد سلطنتی با حالتی عصبانی بآنها میگفتند که اگر از ما عکس بگیرید دوربین‌هایتان را میگیریم و کتک هم خواهید خورد.

سیم‌های برق و تلفن قطع شده بود

سیم‌های برق و تلفن کاخ سعدآباد امروز همه قطع شده بود که افراد گارد و افسران با خارج ارتباط نداشته باشند ولی مقارن ظهر چون قوای انتظامی کاملا بر محیط کاخ مسلط شده بودند مامورین مشغول وصل کردن سیمهای برق و تلفن شدند

افسرانی که در کودتا شرکت داشته‌اند

سرهنگ ممتاز کیست؟

سرهنک ستاد عزت‌الله ممتاز که از عوامل موثر در عقیم گذاشتن توطئه کودتا می‌باشد در سال ۱۳۱۰ از دانشکده افسری فارغ‌التحصیل شد و پس از طی مدارج افسری دو سال قبل بدرجه سرهنگی نائل آمد.

وی تاکنون عهده‌دار پست‌های فرماندهی دسته، فرمانده گروهان دانشکده افسری، فرمانده گروهان هنگ ۲۲ پیاده لشکر لرستان، رئیس رکن دو لشکر پنج لرستان، فرمانده گردان دژبان فرمانده هنک پیاده لشکر گارد، دادستان فرمانداری نظامی راه‌آهن فرمانده تیپ مستقل کوهستانی بوده است.

سرهنک مزبور دارای نشانهای «جاوید - افتخار - پاس و لیاقت» بوده است.

سرهنک نصیری کیست؟ سرهنک نعمت‌الله نصیری در مهر ماه ۱۳۱۳ وارد دانشکده افسری شد و پس از طی مدارج در سال ۲۹ بدرجه بسرهنگی رسید.

وی تاکنون فرماندهی دسته، فرماندهی گروهان، معاونت دانشکده تکمیلی ستوانی، فرماندهی گردان مستقل، افسر دبیرستان نظام، فرمانده گردان دانشکده افسری، فرماندهی بخش دژبان، فرمانده هنگ بک یباده لشکر گارد و بالاخره فرمانده گارد مستقل شاهنشاهی را عهده‌دار بوده است.

وی دارای نشان های «لیاقت» «افتخار» «خدمت» و آجودانی شاه وده و ۱۲ مرتبه مورد تشویق قرار گرفته است.

وی تاکنون بهیچ ماموریت جنگی نرفته است.

سرهنگ آزموده

سرهنگ دوم اسکندر آزموده در سال ۱۳۱۴ فارغ‌التحصیل از دانشکده ستوانی ارتش شده و در سال ۱۳۲۳ دوره تکمیلی دانشکده را گذرانده و در سال ۱۳۲۸ بدرجه سرهنک‌دومی نائل شده است.

مشاغلی که تا کنون عهده‌دار بوده بترتیب عبارتند از فرماندهی دسته آجودان گردان، متصدی تعلیم و تربیت رکن سوم ستاد لشکر، رئیس آموزش رکن ۳، رئیس دفتر توزیع، رئیس دفتر گروهبانی و افراد وظیفه، فرمانده گردان، معاون هنک، فرمانده هنک ۱۱ پیاده تیپ مهاباد، معاون دایره اداره کارگزینی و فرماندهی هنک یکم پیاده پهلوی تیپ کوهستانی.

سرهنک آزموده دارای نشانهای «سپه» «آذرآبادگان» «افتخار » «خدمت» بوده و ده مرتبه تقدیر شده است. وی ۱۷ روز نیز در مدت خدمات ارتشی خود زندانی بوده است.

سرهنگ ناصر شاهرخ

سرهنک پیاده ستاد ناصر شاهرخ در سال ۱۳۱۵ بدرجه ستوان دومی نائل آمده و دوره‌های دانشکده تکمیلی جنگ فرانسه، دانشگاه جنگ، دوره عالی فرماندهی جنگ بلژیک را طی کرد. در سال ۱۳۳۰ بدرجه سرهنگی رسید مشاغلیکه تاکنون عهده‌دار بوده عبارتند از فرمانده دسته، فرمانده گروهان دانشکده افسری، معاون و استاد تاکتیک دانشکده افسری، استاد جغرافیای دانشکده افسری، معاون مالی دانشکده افسری، بازپرس شعبه ۲۳ اداره دادرسی ارتش کارمند شعبه رکن ۳ ستاد ارتش، رئیس دفتر رکن ۳ ستاد ارتش معاون وابسته نظامی ایران در فرانسه استاد تاریخ نظامی دانشکده افسری، استاد دانشکده اطلاعات دانشگاه جنگ رئیس شعبه ۵ رکن دوم ستاد ارتش، کارمند علی‌البدل دادگاه تجدید نظر فرمانداری نظامی تهران، معاون دادستانی فرمانداری نظامی تهران، فرمانده تیپ مستقل یکم زرهی.

وی در مدت خدمت ۸ روز زندانی بوده است نکته جالب توجه این است که افسران مزبور تقریبا همدوره بوده اند و در یک زمان بدرجه سرهنگی نائل آمده‌اند.

حوادث و اتفاقات

کامیونی به طفلی تصادف کرد و در اثر افتادن از پل یکی از سرنشینان آن در گذشت و دو نفر دیگر مجروح شدند دو پای طفل نیز شکسته است

ساعت ۷ صبح امروز کامیون شماره ۶۶۶۶ که برانندگی احمد فرزند محمد عازم شهرری بود در سر پل سیمان به طفل ۱۲ ساله‌ای بنام غفور تصادف کرد. کامیون از بالای پل به پایین پرتاب شد و یک نفر از سرنشینان آن آنا جان سپرد و دو نفر دیگر بسختی مجروح شد غفور ۱۲ ساله نیز هر دو پایش شکست و اکنون در حال مرگ است مجروحین در بیمارستان فیروز آبادی بستری شده‌اند.