مذهبی و بکن نکنهای شرعی کار را بر فرزندان گاهی چنان سخت می گیرد که از کوره در بروند و اصول و فروع مذهب را با هم انکار کنند. شخص من که نویسنده این کلمات است در خانواده روحانی خودهمان وقت لامذهب اعلام شد که دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمی گذاشت. در نظر خود من که چنین می کردم بر مهرگلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده. ولی در نظر پدرم آغاز لامذهبی بود. و تصدیق می کنید که وقتی لامذهبی چنین به این آسانی به چنگ آمد؛ به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش.
نکته دیگری که در مورد روشنفکری از روحانیت برخاسته، باید تذکر داد اینکه اگر درس خواندن و با سواد شدن برای طبقات فقیر نوعی وسیلۀ بالارفتن از مدارج طبقاتی است؛ و يك ليسانس يا دكترا در دست فرزندان روستایی یا پیشه وران و کارگران نوعی جواز است برای راه یافتن به رأس هرم اجتماعی؛ و در همین قضیه چه سرسپردگی ها و حرف شنوایی ها که نهفته است! و چه فراوان خدمتگاری که برای حکومت ازیشان انتظار می رود اما برای روحانی زادگان، سند تحصیلی وسیله عوض کردن طبقه نیست. چرا كه يك روحانی گرچه به طبقات فقیر وابسته است اما این وابستگی را در حوزۀ رهبری و مدیریت اعمال می کند نه در حوزۀ همسری و مساوات با ایشان[۱].
- ↑ در زمان حیات پدرم بارها پیش آمده بود که صبح که به نماز مسجد می رفت سرراه با توپ و تشر و گاهی به ضربه عصایش پاسیان گشت را از خواب پرانده بود که به جای چرت زدن بلند شود نمازش را بخواند و مواظب زندگی خلق الله باشد .. و بعد گله رئیس کلانتری و دیگر قضایا.