پر است از چه ضجه و مویه ها برین دو واقعه؛ که من نیز گاهی در برداشت های تاریخی ام شاید از آنها تأثیری پذیرفته ام. ولی اکنون در صدد توضیح این نکته ام که همچنان که هجوم اعراب زمینه پذیرای محلی داشت؛ هجوم مغول نیز حتماً زمینه های محلی داشته (یکیش نفوذ عوامل ترك در فرماندهی قشون و عساکر داوطلب در سراسر ایران و حتی در دربار بغداد از همان اوان حکومت سامانیان - و دیگر خرابکاری مداوم باطنیان اسماعیلی - و سدیگر اثر زیان آور و مداوم روش اقطاع در زمین داری و الخ...) پس نوعی الزام تاریخی بوده. در «غرب زدگی» تکیه ای کرده ام بر اینکه در آن قرون ۷ و ۸ هجری قلمرو اسلام از دو سمت ـ و شاید با يك تبانی قبلی دراز مدت - مورد حمله قرار گرفته است. اما اکنون می خواهم بیفزایم که اگر زمینه های شکست در داخل فراهم نبود آن حمله دو جانبه نبایست به جایی رسیده باشد. اگر سعدی در بند این قضایا نیست که نیست؛ و اگر تنها شمس قیس رازی در مقدمه «المعجم» مختصر ناله ای دارد در شرح فرار خویش از دم سیل مغول؛ و اگر تاریخ نویسان آن عهد که همه لامحاله از روشنفکران زمان خویشند از آن وقایع چنان گزارش می دهند که انگار امری طبیعی و نه در خور هیچ شکوا - پس ما چکاره ایم؟ متوجه هستید که با این مقدمات می خواهم بار هر مسئولیتی را به عهده روشنفکران همان زمان بگذارم. بردارید و «جهانگشا»ی جوینی را ورق بزنید یا هر تاریخ دیگری را که از آن هجوم خبر می دهد؛ و ببینید که چه اندك مایه تعهدی در کار ایشان هست! و چه خوش خدمتی ها که نمی کنند! بگذارید نمونه ای بدهم:
برگه:Jalal al ahmad - khdmat va khyanat v1.pdf/۱۶۲
ظاهر