که اگر در زمان حیاتش او را بیشتر دانشمندی می شناسند و ریاضیدان و منجمی - و امروز او را بیشتر شاعری می شناسیم - به این علت که «خیام دانشمند» در حوزۀ علم حلقه ای است از زنجیر تکامل ریاضیات و نجوم که امروز با در دست داشتن حلقه های تازه تر بعدی دیگر احتیاجی به مراجعه به او نیست[۱]. اما «خیام شاعر» که با مسائل ابدی هنر سر و کار دارد ناچار تا به امروز
نیز می خوانیمش و قدر می شناسیم. خیام نمونه کامل روشنفکر متخصص در علم است -بی داعیۀ رهبری و بی کششی نسبت به سیاست ـ و از کار زمین و زمینیان پرداخته و به کار افلاک پرداخته. در شعرش مدام به این می خواند که تو هیچی و پوچی. و آن وقت طرف دیگر سکه این احساس پوچی، این آرزوی محال نشسته که «گر بر فلکم دست بدی چون یزدان- برداشتمی من این فلک را از میان . . .» والخ[۲]. وحاصل شعرش شك و اعتراض و درماندگی. اما همه در مقابل عالم بالا و در مقابل عالم غیب (متافيزيك). و انگار نه انگار که دنیای پایینی هم هست و قابل عنایت است. و غم شعر او ناشی از همین درماندگی. و همین خود راز ابدیت «رباعیات». بخصوص که در دوره ای به انگلیسی - و از آن راه به اغلب زبانه ای عالم- ترجمه شد که بورژوازی مرفه دورۀ ویکتوریای انگلیس در جستجوی چیزی برتر از نعمت های زمینی بود که بر محمل استعمار از چهار گوشه
- ↑ نقل به معنی کرده ام از گفتاری از معلم دوره دبیرستانم حضرت «محیط طباطبایی» که در مرزهای دانش رادیو تهران پخش شد. کی و به چه عنوان؟ - یادم نیست. اما خود مطلب بخاطرم ماند. و این حضرت محیط طباطبایی یکی از چند معلمی است که بر گردن من فراوان حق دارد.
- ↑ مراجعه کنید به «کار نامه سه ساله». به همین قلم صفحه ۲۴۴. انتشارات زمان. ۱۳۴۷.