را.»[۱] مذهبی که در آن «هیچ نوع اجباری نیست و به این دلیل هیچ نوع واسطه ای و فاصله ای میان خالق و مخلوق نیست»[۲] و «تاریخ نویس فرهنگ اسلامی در قرون اولیه هجری نمی تواند ندیده بگیرد - اولا انعطاف پذیری و نرمش این فرهنگ را، که رابطه اسلام را با واقعیت به آن اندازه کافی حفظ می کرده که تحرک و توسعه اسلام را تأمین کند و ثانياً زمینه اجتماعی کاملا وسیع این فرهنگ را. فقط عوامل خارجی جديد - وغالباً در حوزه مسائل اقتصادی - هستند که با ظهور خود عدم تعادل را در کلیت این فرهنگ باعث شدند. چرا که اگر قضایا را از نزديك مطالعه کنیم خواهیم دید که در تاریخ دنیای مسلمان [...] نوعی موازات هست میان منحنی اقتصادی و منحنی فرهنگی [...] و بعدها این فرهنگ به دنبال نوعی تکه پاره شدن جغرافیایی و زبانی حوزه اسلام، دچار رکود شد و این ابتدای عدم تمرکز اداری بود؛ و ناهماهنگی سازمان اجتماعی؛ و تبلور پدیده های ملی و از هم پاشیدن فرهنگ اسلامی.»[۳]
و این دیگر قضایای اخیر است و در جستجوی اینکه چرا اسلام به چنین حال و روزگاری دچار شد. که از بحث ما خارج است. که اکنون از صدر اول اسلام سخن می گوییم.
بخصوص اگر متوجه باشیم که در حوزه اسلام صدر اول تا آخر