به ویژه سرداری که آن همه ورزیده کار بوده و در هزار جنگ تغییرهایی را که ناگهان در چگونگی حال دوسوی روی میدهد با چشم دیده است. سپاهیان او هنوز چشم به راه وی داشتند که ناگهان از یک گوشه کناری پدید آید و چندان وفاداری به خرج میدادند که با همه خبرهای پیاپی که قیصر درباره گریختن وی میفرستاد آنان هفت شبانه روز از هم جدا نگردیده و اعتنایی به آن خبرها نمیکردند. ولی پس از هفت روز چون دیدند که کانیدیوس فرمانده خود آنان هم شبانه از لشکرگاه گریخته و همه سرکردگان آنان را رها کرده و رفتهاند ناگزیر گردیده خود را به دست قیصر سپاردند.
پس از این کارها قیصر سفری از دریا به آتن کرده در آنجا سامانهایی به کارهای یونانیان داد و گندمهایی را که آنتونیوس برای لشکرهای خود فراهم کرده و انبار نموده بود آنچه را که از آنها بازمانده بود در میان شهرهای یونان بخش نمود.
چه این شهرها این زمان حال بسیار بدی داشت و مردمان همه چیز خود را از پول و گندم و برده (غلام) و چهارپا از دست داده بودند. پدربزرگ پدر من نیکارخوس[۱] همیشه میگفت که همه مردم شهر ما را ناگزیر ساخته بودند که هر کسی فلان اندازه گندم را به دوش خود کشیده به کنار دریا به نزدیکی آنتیکورا[۲] برسانند و کسانی را در راهها برگمارده بودند که تازیانه به مردم زده آنان را به دویدن و شتافتن وادارند.
اینان سفری بدینسان کرده و گندمهای خود را تحویل داده و برگشته بودند و چون دوباره گندم کشیده و برای سفر دومی آماده شده بودند به هنگامی که میخواستند بارها را به دوش بردارند ناگهان خبر شکست آنتونیوس رسید و مردم خایرونیا[۳] از آسیب و رنج آسوده گردیده و چون همه کسان و سپاهیان که در اینجا بودند بگریختند مردم گندمها را که گرد آمده بود در میانه خود بخش نمودند.
آنتونیوس چون به آفریکا درآمد از پاراایتونیوم[۴] کلئوپترا را به مصر روانه ساخته خویشتن تا اندازهای که آرزویش بود به تنهایی و کنارهگیری پرداخت که جز از گردش و روز گزاردن کاری نداشت و دو تن بیشتر از دوستان همراه وی نبود.