پرش به محتوا

برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۴۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

یک‌بار پرده از روی کار او بیفتد روزی ناگهان بر اسب نشسته از لشکرگاه بیرون رفت. از این رفتن او تنها کراسوس آگاهی داشت و به او گفته بود که برای خبر آوردن از لشکرگاه دشمن می‌رود.

گفته‌اند در آن روز کراسوس چون بیرون آمد جامه قرمزی که سرداران روم می‌پوشیدند در بر نداشته به جای آن جامه سیاهی پوشیده بود. ولی زود دریافته آن را عوض کرد. نیز درفش‌داران با سختی عقابها را از جای خود بلند می‌ساختند که تو گویی به آنجا دوخته شده بودند. کراسوس بر آنها خندیده فرمان شتاب داد و بر پیادگان نیز دستور داد که با سوارگان هم قدم باشند و بدین‌سان راه می‌پیمودند تا چند تنی از دیده‌بانان بازگشته چنین خبر آوردند که همراهان ایشان کشته شدند و ایشان به سختی جان در برده‌اند. زیرا دشمن بسیار نزدیک و آماده رزم می‌باشند. در این میان ناگهان خروشی شنیده شد.

کراسوس سراسیمه شده از شتابی که داشت به سختی توانست نظمی به سپاهیان بدهد.

نخست از روی راهنمایی که کاسیوس کرد میانه دستها و صفها فاصله داد تا بتواند جایگاه هرچه پهناوری را بگیرند و بدین‌سان از محاصره ایمن باشند و سوارگان را هم به این دست و آن دست پخش نمود.

سپس پشیمان گردیده از سپاهیان یک چهار گوشه‌ای (مربعی) پدید آورد که از هر چهار سوی آماده جنگ باشند و سوارگان را هم میانه این چهارگوشه بخش نموده به هر یکی تیپی را برگماشت که هیچ سوی از یاوری سوارگان بی‌بهره نماند.

کاسیوس فرمانده یک دست و کراسوس کوچک (پسر کراسوس) فرمانده دست دیگر بوده خود کراسوس هم در دل سپاه جای داشت. بدین‌سان سپاه را پیش می‌بردند تا به کنار رودخانه‌ای به نام بالیسوس[۱] رسیدند که اگرچه رود کوچکی بود ولی برای سپاهیان که آن همه خشکی دیده و از گرما آسیبها یافته بودند بسیار به جا افتاد.

بسیاری از سرکردگان این اندیشه را داشتند که شب را در کنار آن آب مانده و در این میان از شماره دشمن و از چگونگی کار آنان آگاهیها به دست آورده بامداد زود راه برگیرند. ولی کراسوس را پسر او و سوارگانی که همراه آن پسر آمده بودند چندان به شتابش وامی‌داشتند که اجازه ماندن نداده و فرمان راند کسانی که مایل به خوردن چیزی باشند همچنان در حال صف


  1. Balissus