سناتوس را فراهم بیاورد. لیکن کسیسرو که این زمان از کیلیکیا بازگشته بود برای آشتی دادن میکوشید و او چنین پیشنهاد مینمود که قیصر سمت خود را در کارگول رها نماید و همچنین سپاه را ترک کند و تنها دو لکیون نگه داشته به حکمرانی اللوریکوم بسنده کند، ولی برای کونسولگری بار دوم نیز نامزد باشد.
پومپیوس چون آن شور و جنبش را دوست نمیداشت دوستان قیصر رضایت دادند که او یکی از آن دو را رها نماید. ولی لنتلوس همچنان ایستادگی مینمود. کاتو نیز فریاد میکرد که پومپیوس بد میکند که دوباره فریب میخورد. آشتی هرگز سر نخواهد گرفت.
همان هنگام خبرهایی رسید که قیصر بر آریمینیوم[۱] که شهر بزرگی در ایتالیا بود دست یافته و با سپاهیان بر گرد سر خود آهنگ روم را دارد لیکن جمله آخر این خبر دروغ بود. زیرا قیصر در این هنگام بیش از سیصد سواره و پنج هزار پیاده بر سر خود نداشت و هم نمیخواست برای رسیدن بازمانده سپاه از آن سوی آلپ درنگ نماید، بلکه بهتر آن میدانست که در حال پاشیدگی کار دشمن و بیخبری از آمدن او بر سر ایشان بتازد تا فرصت بسیج سازوبرگ ندهد زمانی که به کنار رود ربیکون[۲] که سرحد خاک او بود رسید اندک زمانی درنگ کرد که تو گویی از بزرگی و بیمناکی قصد خود اندیشه داشت و هنوز جرئت نمیکرد ولی سرانجام همچون کسی که چشم روی هم گزارده خود را از بالای پرتگاهی به دریا بیاندازد جلو اندیشه را گرفته و همه بیمها را از یاد برده لشکر را از آب بگذرانید.
همینکه این خبر در روم پراکنده گردید خروش و غوغا از سراسر شهر برخاست و ترسی در میان مردم پیدا شد که مایه شگفت بود و تا آن زمان چنان ترسی در روم دیده نشده بود.
سراسر سناتوس به نزد پومپیوس دویدند و حکام نیز از دنبال آنان رسیدند.
تولوس درباره لگیونها و سپاه او پرسش کرد. پومپیوس اندک درنگی نموده با تردید پاسخ داد آن دو لگیون که قیصر بازپس فرستاده آماده هستند و گذشته از آن از کسانی که پیش از این سپاهیگری پذیرفتهاند به زودی میتوانم تا سی هزار تن سپاهی آماده گردانم.
از این سخن او تولوس داد زده گفت:
شما ما را فریب دادهاید ای پومپیوس!