نگذارید ای پادشاه او شما را ببوسد.
زیرا همچون ما نماز بر شما نبرد.
پادشاه کالیستینس را از خود دور کرد ولی او باکی نکرده چنین گفت:
من تنها بوسیدن را از دیگران کم دارم.
این رفتار بیباکانه او عنوان به دست هیفاستیون داد که او را متهم ساخته بگوید پیمان را که بسته بود که پادشاه را همچون دیگران گرامی بدارد بشکسته است. آنچه کار را بدتر کرد آنکه کسانی همچون لوسیماخوس و هاگنون مدعی شدند که آن فریبکار (کالستنیس) در همه جا به خود بالیده چنین میگوید که از میان هزاران کس تنها من بودم که آزادی خود را نگاهداشته و با خودسری یک مرد خودکامه نبرد نمودم. میگفتند در نتیجه این گفتهها جوانان پی او را گرفتهاند و او را سخت گرامی میدارند.
در سایه این زمینۀ بدگمانی بود که چون داستان دستهبندی هرمولایوس[۱] از پرده بیرون افتاد تهمتهایی که دشمنان فیلسوف به او میزدند به آسانی باور کرده شد، از جمله تهمتها آنکه چون هرمولایوس از او پرسیده:
چه کاری کنم که بنامترین کسی در گیتی باشم؟
فیلسوف پاسخ گفته:
آنکس را که امروز بنامترین کسی در گیتی است بکش!
و برای آنکه او را در این کار دلیر گرداند گفته بود:
مبادا از تخت زرین بترسی! یا فراموش کنی که الکساندر نیز همچون دیگران بیمار میشود، و همچون دیگران زخم برمیدارد.
لیکن هیچیک از همدستان هرمولایوس در بدترین حال سختی خود هیچ نامی از فیلسوف به عنوان همدستی در آن قصد به میان نیاوردند. خود الکساندر هم در نامههایش که پس از آشکار شدن آن دستهبندی به کراتروس یا به آتالوس یا به آلکیتاس[۲] نوشته چنین میگوید:
که جوانانی که گرفتار شده به شکنجه درآورده شدند، چنین بازنمودند که در آن قصد کشتن به اختیار خود شرکت نمودهاند بیآنکه کسی آنان را بر آن کار وادارد. لیکن پس از