پرش به محتوا

برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۳۰۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

هیچ سستی مکن راه را به پایان رسانیده این بار را برای خویشتن به چادر خودت ببر!

او همیشه از کسانی که از او چیزی می‌خواستند خرسندی می‌نمود، این بود که به فوکیون[۱]چنین نوشت که اگر هدایای او را که فرستاده نپذیرد دیگر او را دوست نخواهد شمرد.

هیچ‌گاه به سراپیون[۲] که یکی از هم‌بازیهای او بود چیزی نمی‌بخشید چرا که او هیچ‌گاه چیزی نمی‌خواست. روزی در بازی که نوبت سراپیون بود او توپ را به الکساندر نیانداخته به دیگران انداخت؛ الکساندر در شگفت شده پرسید:

چرا توپ را به سوی من نیانداختی؟

سراپیون گفت:

زیرا که تو از من نخواستی!

الکساندر این پاسخ گوشه‌دار او را بسیار پسندیده از آن پس همیشه به او نیز چیزهایی می‌بخشید. یکی پروتیاس[۳] نام که مردی باده‌خوار و لطیفه‌گو و شوخی، بود الکساندر از او رنجیدگی داشت و او دوستان خود را به میانجیگری برانگیخته و خویشتن نیز با اشک ریزان جلو آمده پوزش و بخشش خواست.

الکساندر پاسخ گفت:

که تو را بخشیدم و از این پس باز دوست من خواهی بود.

برینتاس گفت:

ولی من باور نخواهم کرد تا دلیلی برایم نشان دهید!

الکساندر مقصود او را دریافته در همان‌جا فرمان داد که پنج تالنت به او پول دادند. اندازه دهش و بخشش الکساندر بر دوستان و پیرامونیان خود از نامه‌ای که اولمپیاد به او نوشته بهتر به دست می‌آید، چه او می‌نویسد:

شما در بخشش بر پیرامونیان خود اندازه نگه نمی‌داری.

می‌نویسد

تو آنان را به اندازه پادشاهان توانگر می‌گردانی که بتوانند با دستیاری آن توانگری، دوستان و هواداران بسیار پیدا کنند. ولی خودت تهیدست خواهی ماند.


  1. Phocion
  2. Serapion
  3. Proteas