ولی قاضیان همگی یک سخن بودند و رأی به کشتن داریوش دادند و این بود که سرکردگان داریوش را بند کرده به اطاقی در آن نزدیکی بردند و میرغضب را بدانجا خواندند.
میرغضب با تیغی که همیشه سر گناهکاران میبرید به اطاق درآمده ولی همینکه دانست گناهکار داریوش است ترس بر او چیره شده خود را پس کشید و از در بیرون رفته چنین گفت:
من آن توانایی و دلیری که سر پادشاهی را ببرم ندارم ولی با زجر و فرمان قاضیان که دم در ایستاده بودند، دوباره بازگشته و موهای سر داریوش را گرفته با یک دست او را به زمین خوابانید و با دست دیگر با تیغ سر را از بدن جدا کرد.
برخی میگویند که قاضیان حکم را با بودن خود ارتخشثر دادند و داریوش چون مرگ را پیش چشم دید سراسیمه خود را بر پاهای پدر انداخته آمرزش خواست ولی ارتخشثر به جای آمرزش خشمناک بپاخاسته شمشیر خود را کشیده چندان زد که او را از جان انداخت. سپس هم روی به سرای خود آورده در برابر آفتاب به نماز ایستاده چنین گفت:
آسوده بزیید ای مردم ایران و به همۀ دیگران پیام برسانید که اهورامزدای توانا از کوشندگان در راه اندیشههای ناپاک و بیراه کینه بازجست.
این بود نتیجه آن فتنهجویی از این پس میدان امیدهای اوخوس بازتر شده و به پشتیبانی آتوسا امیدوارتر گردیده ولی هنوز از آریاسپیس[۱] که پس از او یگانه بازمانده از پسران قانونی پدرش بود و از آرسامیس[۲] که یکی از پسران ناقانونی پدرش بود بیمناک میزیست. زیرا آنکه آریاسپیس بود از دیرزمانی ایرانیان او را نامزد پادشاهی برگزیده بودند و این نه به جهت بزرگتری او از اوخوس بلکه در سایه نیکنهادی و ستودهخوبیهای او بود.
آرسامیس نیز در سایه خرد و دانایی خود به راستی شایسته پادشاهی بود و از آن سوی ارتخشثر او را بسیار دوست میداشت و این موضوع بر اوخوس پوشیده نبود.
باری اوخوس بر هر دوی این جوانان دام گسترده و چون در راه آرزوهای خود از خونریزی هم باک نداشت کمر به نابودی هر دوی آنان بست.
آرسامیس را از راه خونخواری و آریاسپیس را از راه حیلهانگیزی. درباره آریاسپیس خواجهسرایان و نزدیکان پدر خود را فریفته بدان واداشت که خبرهایی پراکنده نمایند بدین