این بود که همیشه اندیشه برانداختن او را داشت و به چنین کاری از آن جهت دلیری میکرد که گمان میکرد در نتیجه آن به والاترین جایگاهی در جهان خواهد رسید. در میان پرستاران او زنی به نام گیگیس[۱] بسی ارجمند بود و بیش از دیگران به وی نزدیکی داشت و چنانکه دینون مینویسد تهیه زهر به همدستی او شده بود. ولی کتسیاس این اندازه میگوید که گیگیس از داستان آگاهی داشت و این آگاهی نه به رضای او بود.
به گفته او تهیه زهر را بلیتاراس[۲] کرده بود و این بلیتاراس را دینون ملانتاس[۳] نام میبرد.
باری پاروساتیس و استاتیرا از دیرزمانی باز با هم آمد و شد کرده گاهی در یکجا بر سر سفره مینشستند ولی چون با همه آشتی هنوز به یکدیگر دلگرمی نداشتند این است که از ترس یا از احتیاط بر سفره بایستی هر دو به یک ظرف دست دراز نمایند و از یکور آن ظرف بخورند.
در ایران مرغکی هست که در شکم آن هیچگونه ناپاکی پیدا نمیشود و همه آن چربی و گوشت است.
از اینجا چنین میپندارند که خوراک آن مرغ هوا و آبش شبنم میباشد.
نام آن رهونتاکیس[۴] میباشد.
کتسیاس چنین میگوید که پاروساتیس مرغی را از این جنس با کارد دو پاره کرد که یک پاره آن پاکیزه و بیزیان و پاره دیگر آلوده به زهر بود خود او تکه بیزیان را خورده تکه آلوده به زهر را به استاتیرا داد.
ولی دینون نه پاروساتیس بلکه ملانتاس را مینگارد که مرغ را دو تکه کرده تکه زهرآلود آن را به استاتیرا داد که چون از اثر آن به حال مرگ افتاد خود از سختی درد و از پیچ و تابی که در رودهها و معدۀ او پدید آمده بود هوش در سر نداشت تا بداند آن حال از کجا آمده ولی پادشاه که بر سر او فرا رسید از آگاهی که از بدنهادی و بیباکی مادر خود داشت بدگمان گردید بیدرنگ به جستجو و بازپرس پرداخت و همه بستگان پاروساتیس را که بر سر سفره او خدمت میکردند دستگیر نموده به شکنجه کشید. ولی پاروساتیس گیگیس را در خانه نزد خود