سوم:
بیشتر سپاهیان ایران از مردمانی بودند که پادشاهان هخامنشی استقلال آنان را برانداخته و با زور یوغ ایران را به گردن ایشان گزارده بودند، پیداست که چنین سپاهیانی نه تنها از خودشان کاری ساخته نمیشد چه بسا که مانع کوشش و جانفشانی دیگران میشدند و چه بسا که در نهان رابطه با دشمن پیدا میکردند.
چنانکه داستان الکساندر پادشاه مقدونی در همین جنگ پلانای بهترین گواه این سخن میباشد.
چهارم:
در جنگهای دریایی یونانیان ورزیدهتر از ایرانیان بودند.
در جنگهای خشکی نیز گمان بر آنست که در فن صفبندی و هجوم و رزم سرکردگان یونانی ماهرتر بودند و بههرحال این اندازه یقین است که یونانیان سپاهیانشان همگی ورزیده و فن جنگ آموخته بودند.
ولی ایرانیان اگر هم یک دسته از ایشان ورزیده و آزموده بودند دستههای ناورزیده نیز در میان خود فراوان داشتند.
این است علتهایی که برای شکست ایرانیان میتوان اندیشید.
گذشته از نیرنگهایی که سرکردگان یونانی به کار بردهاند و پلوتارخ و دیگران یاد آنها را میکنند.
بههرحال به دلیری یکایک سپاهیان ایران ایرادی نمیتوان گرفت.
اگر به نگارشهای خود یونانیان دقت کنیم ایرانیان چنانکه در هوش و خرد و نیک نهادی و پاکدلی برتری بر دیگران داشتند در دلیری و جانبازی نیز پای کم از یونانیان نداشتند وگرنه چگونه میتوانستند بر آن همه مردمان گوناگون چیره گردیده و سالیان دراز آنان را در زیر یوغ ایران نگهداری نمایند.
اینکه یونانیان زبان بدگویی بازدارند و همیشه نام «بربر» به ایرانیان میدهند این خود دلیلی بر بیانصافی ایشان است. مگر اینکه دشمنی و کینهای را که در میان دو توده کارگر بوده عذر آنان بشماریم وگرنه چگونه رواست مردمی را که به یک نیم بیشتر جهان آباد آن روزی