دیگران که در آن بزم بودند از این گفتهها سرنوشت سیاه مثراداث را دریافته سر به زیر انداختند.
خداوند خانه که آن بزم را در چیده بود روی به مثراداث کرده گفت:
دوست من بگزار بخوریم و بنوشیم و از فیروزمندیهای شاه خود خرسند باشیم ما را چه از این گفتگوهایی که بر همگیمان سنگین خواهد افتاد؟!
پس از بزم سپارامیزیس بیدرنگ چگونگی را به پاروساتیس بازگفت.
او نیز پادشاه را آگاه ساخت.
ارتخشثر سخت خشمگین گردیده دید که دروغ او در میآید و بزرگترین سرفرازی که از آن جنگ با کوروش برای خود برگزیده بود از دستش در میرود.
زیرا آرزوی او آن بود که هر کسی از یونانیان و ایرانیان چنین باور کنند که در آن نبرد تن به تن که میانه او و برادرش کوروش رویداد و هر یکی به دیگری ضربتی برساند ارتخشثر از آن ضربت زخمی گردیده ولی کوروش بدرود جان گفته است.
این بود فرمان داد که مثراداث را در قایق با شکنجه بکشند.
دستور این کشتن آن است که مینگاریم:
دو قایق را چنان میسازند که هر دو به یک اندازه بوده روی هم جفت شود و گناهکار را که شکنجه باید کرد، در یکی از آنها بر پشت میخوابانند چنانکه سر و دستها و پایهایش بیرون بوده بازمانده تنش درون باشد و آن قایق دیگر را روی آن وارونه گزارده دو قایق را با هم جفت میگردانند.
سپس خوردنی به گرفتار بیچاره نشان داده تکلیف خوردن مینمایند که اگر نخورد سوزن به چشمهایش میخلانند ناگزیر از خوردن باشد.
سپس شیر با انگبین درآمیخته مسهلی میسازند و آن را به گلوی او ریخته سر و رویش را نیز با آن میآلایند و بااینحال او را زیر تابش آفتاب نگاه میدارند.
در اندک زمانی از یکسوی مگسها بر سر و روی او هجوم آورده چندان انبوه میشوند که سر و رو را پاک میپوشاندند.
از سوی دیگر در درون قایق کاری که مسهل بایستی کند کرده و از پلیدیهای او که قایق را پر میسازند کرمهای بسیار و خزندگان گوناگون پدید میآید و اینان به درون رودههای او راه