در سراسر دربار تکان و آشوبی پدید آمده همگی مادر شاه را از جهت آن پیشامد نکوهش میکردند و به کسان او بدگمان شده زبان به تهمت ایشان باز میداشتند.
بیش از همه استاتیرا او را به خشم وامیداشت.
چرا که از پیشامد گله نموده با آه و درد میپرسید:
کجاست آن ضمانت و میانجیگری که کوروش را از مرگ آزاد ساخت و برای این جنگ و لشکرکشی زنده نگاهداشت؟! میگفت:
همیشه او ما را گرفتار جنگ و رنج خواهد داشت!
پاروساتیس که استاتیرا دشمن میداشت و خود زن کینهتوزی بود که در خشمناکی خود را نگاهداری نمیتوانست از شنیدن این سخنان دل به نابودی او بست.
دینون میگوید در همین زمان جنگ بود که او این قصد خود را انجام داده.
ولی کتسیاس میگوید پس از زمان جنگ چنین کاری کرده شد.
ما نیز داستان آن را به جایی که کتسیاس نشان داده نگاه میداریم.
زیرا این نشدنی است که کسی که خودش در آنجا بوده نداند فلان داستان کی رویداده.
جهتی هم نیست که او از روی قصدی جای داستان را تغییر داده باشد.
اگرچه از کتسیاس بارها رویداده که در نگارش تاریخ رشته راستی را از دست هشته و به سرودن افسانهها و داستانهای بیبنیاد پرداخته است.
زمانی که کوروش در راه بود خبرها به او میرسید که پادشاه هنوز در اندیشه است و آهنگ آن نکرده که به جلوگیری برخیزد و جنگی روبهرو نماید بلکه در آن دل پادشاهی (مرکز) خود منتظر خواهد نشست تا لشکرها از هر سوی در آنجا گرد آیند.
بر سر راه کوروش بر دشتی خندقی به پهنای هشتاد پا و به همین اندازه گودی کنده تا به مسافتی که کمتر از پنجاه میل نبود امتداد داده بودند.
ولی اردشیر چندان دیر کرد که کوروش از آن خندق بگذشت و رو به سوی بابل پیش آمد.
چنانکه نوشتهاند تریبازوس نخستین کسی بود که جرأت کرده نزد شاه رفته به او گفت:
شما نباید از جنگ پرهیز جویید و نباید بابل و ماد را رها کرده نیز شوش را از دست داده خود را در پارس نهان سازید.
با آنکه شما سپاهی چندین برابر سپاه دشمن دارید و فرمانروایان و سرکردگان بسیاری بر سر شما گرد آمدهاند که هر یکی در جنگجویی و سیاستدانی برتری بر کوروش دارند.