گذشته از اینها خود پادشاه در کارها سستنهاد بود اگرچه کسانی این سستی او را از نکوخویی و از روی مهربانی و آمرزش میپنداشتند.
راستی هم در آغاز پادشاهیش از او نکوخوییهای اردشیر یکم پیدا بود. هر کسی میتوانست پیش او بیاید و به همهکس جوانمردی نموده نوازش دریغ نمیساخت.
در کیفر دادن به گناه نیز دشنامی نداده کینه از خود نشان نمیداد. کسانی که هدیه پیش او میآوردند از چگونگی پذیرفتن آن سخت خوشدل میگردیدند.
هم چنین کسانی که بخشش از او درمییافتند از مهربانی و خوشروییش لذت فراوان میبردند.
هر چه به او داده میشد اگرچه بسیار بیارج بود با خوشرویی میگرفت هنگامی اومسیس[۱] نامی یک انار بسیار بزرگی به او هدیه داد. پادشاه آن را گرفته گفت:
به مهر سوگند اگر شهرها به دست این مرد سپرده شود شهر کوچکی را بسیار بزرگ میگرداند.
هنگامی راه میرفت کسانی هدیههایی پیش میداشتند کارگر بینوایی که به هیچی دسترس نداشت به چوبی که در کنار راه بود دویده دو کیف خود را پرآب ساخته به عنوان هدیه پیش پادشاه آورد.
ارتخشثر از این کار او چندان خرسند گردید که یک قدح زرین و یک هزار در یک پول برای او فرستاد. ایوکلیداس[۲] لاکیدومون که در پشت سر او سخنان درشت و گستاخانه میگفت ارتخشثر به دستیاری یکی دو تن از سرکردگان خود پیام به او داد:
تو خود را آزاد میشماری که آنچه دلخواه تست از من بگوی.
فراموش مکن که من آزادم هر آنچه دلخواهم است از تو بگویم و بر تو بکنم.
روزی در شکار تریبازوس[۳] به او نزدیک شده خاطرنشان کرد که جامه شاهانه او پاره شده.
پادشاه پرسید:
میخواهید با این جامه چه کنم؟