پرش به محتوا

برگه:Iranians and Greeks according to Plutarch.pdf/۱۸۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

از آن سوی دسته مردم ثبیس که به درون شهر رفته بودند با بومیان شهر دسته‌ها آراستند و منتظر حمله لوساندیر بودند و چون دیدند سپاهیان او به شهر نزدیک می‌شوند به یک‌بار در را باز کرده و خود را به روی آن سپاهیان انداختند و خود لوساندیر را با یک پیشگویی که در پهلوی او بود و با کسان دیگری بکشتند. ولی بازمانده بی‌درنگ برگشته خود را به دسته‌های سپاه رسانیدند.

چیزی که هست مردم ثبیس مجال نداده از دنبال آن دسته‌ها رفتند و آنان همگی روی برگردانیده به سوی پشته‌ها گریختند. هزار تن از آنان کشته گردید.

از ثبیس هم سیصد تن نابود شد که چون دشمن را تا پایه کوهستان سخت دنبال کردند در آنجا کشته شدند.

چون خبر این حادثه به پااوسانیاس رسید که راه خود را از پلاتای پیش گرفته بود بی‌درنگ سپاه را به صف گزارده روانه آنجا گردید و از آن سوی آتنیان نیز به یاری مردم ثبیس بیامدند.

پااوسانیاس می‌خواست پیشنهاد صلح کرده جنازه‌های مردگان را به صلح بازگیرد. ولی بزرگان اسپارت رضایت ندادند و از خشمناکی چنین می‌گفتند:

باید بر سر جنازه لوساندیر با دشمن جنگ کرده با شمشیر آن را به دست آورد. ولی پااوسانیاس چون می‌دید بااین‌حال دست یافتن بر دشمن سخت دشوار است و آنگاه جنازه لوساندیر در نزدیکی‌های دیوار شهر می‌باشد از این جهت جارچی فرستاده و با پیمان جنازه را برگرفت و سپاه را برداشته از آنجا دور گردید و چون از خاک بویوتیا بیرون رفته به آغاز خاک دوستان خود رسیدند آن جنازه را در آنجا به خاک سپردند که هنوز هم گور او در آنجا پیداست. که چون از دلفی به خایرونای می‌روی بر سر راه دیده می‌شود.

کشته شدن لوساندیر بااین‌حال بر اسپارتیان چندان گران آمد که پادشاه را آسوده نگذارده به محاکمه خواستند و او ایستادگی نتوانسته به تیگای[۱] گریخت و در آنجا زندگانی خود را با پرستاری خانه مینروا به سر می‌داد و چون بی‌چیزی لوساندیر پیدا گردید بیش از همه مایه اندوه مردم شد. زیرا با همه پولهای گزاف و گنجینه‌هایی که به نام ارمغان نزد او فرستاده شده یا پادشاه ایران به دست او سپرده بود و با همه توانایی و چیرگی که داشت چیزی برای خود اندوخته نکرده بود و این علت دیگر بر بزرگی او نزد مردم گردید.

این است داستان لوساندیر که به دست ما رسیده است.


  1. Tegae