ولی چون به آسیا رسیدند در آنجا مردم چون اگیسیلاوس را کمتر میشناختند از این جهت کمتر آمد و شد پیش او میکردند.
ولی لوساندیر در سایه کارهایی که کرده و شهرتی که یافته بود مردم همگی او را میشناختند و دوستان به نام مهر و دوستی و دیگران به نام ترس و نگهداری خود پیاپی نزد او آمد و شد مینمودند.
درست بدان میمانست که در تیاتر کسی که نوبت یک پیک یا نوکری را عهدهدار است مردم توجه به او بیشتر دارند و او بهترین بازیگر است. ولی آنکه نوبت یک پادشاه را دارد و با تاج و چوگان پدیدار میشود کمتر سخن میگوید و کمتر مردم توجه به او میکنند.
بههرحال همه احترام و نوازش و فرمانروایی بهره لوساندیر بود و پادشاه جز نام را نداشت.
اگیسیلاوس میخواست این حال را تغییر داده لوساندیر را به جایگاهی که باید داشته باشد برگرداند.
این بود که همه نیکیهای او را درباره خود کنار گزارده با او بدرفتاری مینمود. زیرا او را سرکردهای به شمار نیاورده و مجال هیچ کاری به او نمیداد و هر کسی را که هوادار یا دوست او میپنداشت تا میتوانست خوار میداشت و آنان را این سو و آنسو میفرستاد بدینسان خاموش و آهسته از احترام و نیروی او میکاست.
لوساندیر چون دید در هر کاری بدرفتاری با او میشود و نیز مهری که او به دوستان خود میورزد مایه آزار آنان میشود، زیرا اگیسیلاوس به آنان بدگمان گردیده بیمهری میآغازد.
از این جهت از پرداختن به دوستان خودداری نموده از ایشان خواستار گردید که نزد او آمد و شد نکنند و به او احترام ننمایند.
بلکه با پادشاه گفتگو کرده کسانی را در کارهای خود میانجی گردانند که بهتر از او انجام کار میتوانند.
بسیار از ایشان این شنیده از آمد و شد نزد او خودداری نمودند. ولی احترام از او دریغ نگفته و به هنگامی که برای راه رفتن و گردش نمودن بیرون میآمد پاسبانی او را میکردند.
قضا را این کارها بیشتر مایه رنجش پادشاه گردید و سرانجام چون به هر یکی از دوستان