کورش نیز کسی را فرستاد همان خواهش را کرد. ولی چون چنین قانونی در میان ایشان بود که یکتن نمیتوانست دو بار به سرداری برگزیده شود از آن سوی نمیخواستند که در خواست همدستان را نپذیرند. این بود عنوان فرماندهی را به یک آراکوس[۱] نامی داده لوساندیر را به نام جانشینی او فرستادند. ولی همهگونه اختیار به دست لوساندیر سپردند و بدینسان او روانه لشکرگاه گردید.
ولی کسانی که بزرگواری و پاکدلی را در یک سردار شرط میشمارند چون او را با کالیکراتیداس به سنجش مینهادند تفاوت را بسیار میدیدند زیرا لوساندیر حیله و نیرنگ به کار برده بسیاری از کارها را به دروغ و فریب پیش در هر کار میبرد و به جا که راستی و دادگری سود داشت دست به دامن دغلکاری میزد و در جایهای دیگر از آن روی برمیگردانید.
به عبارت دیگر او راست را بر دروغ برتری نمینهاد بلکه راست و دروغ هر دو را یکی شمرده هر کدام باعث پیشرفت کار بود سودمند میدانست وگرنه ناسودمند میشمرد.
کسانی که میگفتند:
پسران هرکولس در جنگ نیرنگ به کار نمیزنند او بر این سخن میخندید و چنین میگفت:
در جایی که پوست شیر نرسد باید از پوست روباه بر سر آن دوخت.
چنانکه رفتار خود او در داستان میلتوس[۲] به همین راه بود. زیرا به دوستان و بستگان خود وعده داده بود یاری به آنان کرده ریشه حکمرانی توده را از آن شهر براندازد. و دشمنان ایشان را از شهر بیرون راند و چون شنید که دو دسته با هم آشتی کرده کشاکش را به کنار نهادهاند چنین وانمود که از آن آشتی خرسندی دارد ولی در نهان کسانی را برانگیخت که بار دیگر کشاکش را دنبال کنند و سپس که بار دیگر دو تیرگی پیش آمد بیدرنگ به شهر شتافت و چون کسانی از آنان که دوباره به کشمکش برخاسته بودند نزد وی آمده و زبان به نکوهش آنان باز نمود، لیکن در نهان به دیگران اطمینان داده میگفت:
من با شما هستم از هیچی نترسید.
همه این کارها از بهر آن میکرد که سردستگان توده ترس نکرده از شهر نگریزند بلکه در آنجا ایستادگی کرده و همگی با دست او کشته شوند چنان که ایستادند و کشته شدند.