خواستهها را تاراج میکردند از جمله چند تن بازرگان از تسالی به بندر کتیسیوم[۱] رسیده بودند و آنان را نه اینکه لخت نمودند و مالهاشان بردند خود ایشان را گرفته به زندان انداختند.
این بازرگانان پس از دیری آزاد گردیده در محکمه آمفیکتواون[۲] از دست دولوپیان شکایت کردند و حکم به زیان آنان گرفتند و چون مردم سکوروس بایستی آنچه را که گرفتهاند به بازرگانان بازدهند به نام چارهجویی نامه به کیمون نوشته از او خواستار گردیدند که کشتی بدانجا بفرستد و وعده دادند که شهر را به دست او بسپارند. از این راه کیمون آن جزیره را به دست آورد و آن دزدان را از آنجا بیرون کرده راه بازرگانی را به دریای آییگایان[۳] بازداشت .
ایون میگوید: در زمان جوانی هنگامی که تازه از خیوس به آتن آمده بودم چنین رخ داد که شبی در خانه لااومیدون[۴] شام را با کیمون در یکجا خوردیم. پس از شام بدانسان که عادت بود برخاستند به نام خدایان باده گسارند. میهمانان از کیمون خواستار گردیدند که آوازی برای ایشان بخواند و او این خواهش را پذیرفته و آوازی خوانده از عهده برآمد که میهمانان پسندیده از این جهت نیز او را بهتر از ثمیستوکلیس شمردند. زیرا ثمیستوکلیس در مانند چنین هنگامی در پاسخ خواهشکنندگان گفته بود: من هرگز آواز خواندن نمیدانم و تنها این میدانم که چگونه یک شهری را نیرومند و توانگر گردانم.
سپس چون گفتگوهایی که شایسته چنین بزمی بود کرده شد نوبت به گفتگو از پاره کارهای مشهور کیمون رسید که در پیرامون آنها سخن میراندیم. و چون مقداری از آنها شمرده شد خود او گفت:
لیکن شما یک کاری که من در آنجا بیش از دیگر کارها هوش و زیرکی نشان دادهام فراموش میسازید.
سپس آغاز کرد به سرودن داستان آن بدینسان:
هنگامی که همدستان یونانی اسیران فراوان از آسیاییان در سیستوس و بوزانتیوم گرفته بودند این حق را به من دادند که آن غنیمتها را بخش نمایم. من خود دستگیران را یک قرعه