کیمون به شهر دست یافت ولی غنیمتی به دست نیاورد زیرا همگی چیزها را آتش زده بودند.
از این هنگام شهر و پیرامون آن در دست آتنیان افتاد که خود جایگاه بسیار خوش و در خور نشیمن بود.
در نتیجه این فیروزی مردم به او اجازه دادند که سنگهایی در آنجا گمارده بر روی آنها نقشهایی کند و او سه سنگی را برگماشت که بر روی هر یکی شعرهایی نگاشته بود[۱] که اگرچه در آن شعرها نامی از کیمون نیست ولی همروزگاران او این کار را از سرفرازیهای وی شمردهاند و گفتهاند هیچیک از ملتیادیس و ثمیستوکلیس ماننده آن سرفرازی را نداشتند.
هنگامی که ملتیادیس به پاداش کارهای خود تاج گل خواستار بود سوخاریس[۲] از مردم دیکلیا از میان انجمن بپاخاسته و چنین گفت:
ملتیادیس! هر زمانی که تو فیروزی را به نیروی خود به دست آوردی آن زمان میتوانی چنین تاجی را بطلبی.
و این سخن او با آنکه درشت بود مردم آن را با خشنودی پذیرفته پسندیدند. پس چه باعث شد که مردم با کیمون بدینسان رفتار کردند؟ شاید سبب این بود که در آن پیشآمدها آتنیان تنها دفاع از خود میکردند ولی در این زمان پیشوایی کیمون نه تنها بر دشمنان تاخته و لشکر بر سر آنان میبردند بلکه زمینهایی را نیز از دست آنان درآورده از آن خود میساختند. چنان که شهر ایون را به دست آوردند. هم چنین آمفیپولیس[۳] را به دست آورده در آنجا بناهایی بنیاد گذاردند. نیز کیمون به جزیره سکوروس[۴] دست یافت و داستان آن این است که مینگاریم.
***
مردمی به نام دولوپیان در این جزیره نشیمن داشتند و اینان کشت و کار را پاک فراموش کرده از قرنها جز به کار راهزنی در دریا نمیپرداختند و چندان در این کار بیباکی مینمودند که بازرگانانی که خواسته به بندرهای ایشان میآوردند آنان را نیز لخت مینمودند و