او بود. بنا بر قصۀ، که در کتب آمده، منجمان خسرو را گفته بودند، که مرگ او از جانب نیمروز است، و این نکته خسرو را نسبت به مردان شاه، که فرمانروایی مقتدر بود، بدگمان کرد. پس بر آن شد، که او را به هلاکت رساند، ولی چون خدماتش را بخاطر آورد، مصمم شد، که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند، تا در نتیجه این سیاست از اشتغال بخدمات عالیه کشوری بازماند. چون سیاست اجرا شد، خسرو خواست با دادن مال بسیار او را راضی و خوشدل کند، ولی مردانشاه گفت بجای مال خواهشی دارم، و آن این است، که سرم را از تن جدا کنید، زیرا که در چنین وضع شرمآوری زندگی بر من حرام است. باری بر- فرض، که تفصیل این قصه صحیح نباشد، قدر متقن این است، که پرویز مردانشاه را به هلاکت رساند و فرزند او مهرهرمزد یا نیوهرمزد را در دشمنی خویش ثابتقدم کرد[۱].
پس آنگاه نوبت بدیگری از بزرگان رسید، یزدین نام، که دین نصاری داشت. تاریخچه این مرد شرح مفیدی از احوال اجتماعی آن عهد بشمار است. خانواده او، که اصلا سریانی بود، در کرخای بیث سلوخ (کرکوک فعلی) املاک پهناور داشت. این یزدین ظاهراً در دیوان خراج دارای مقامی عالی بوده است. او را مقام واستریوشانسالار دادند، و وصول عشریه را به او محول کردند. هنگام لشکرکشی همراه سپاه میرفت، تا از غنیمت جنگ و خراج رعیت پیوسته خزانه را سرشار بدارد. گویند هر بامداد هزار سکه زر به خزانه میفرستاد[۲]. یزدین نظیر این جهدی را، که در انباشتن خزاین پادشاه بکار میبست، در حمایت همکیشان خود نیز مبذول میداشت[۳]. از این جهت مورخان عیسوی از او جانبداری کرده،