آن یکی از مشکلات فلسفه و در نزد حکما موضوع مباحثات بسیار واقع شده همین صور است.
اینکه هر چیزی حقیقتی دارد که بواسطهٔ او آن چیز است محل اشکال نیست و همه کسی میتواند تصدیق کند. اینهم که حقایق اشیاء را صور یا مثل نامند مانعی ندارد اصطلاح است و در اصطلاح مناقشه لازم نیست بقول مولانا جلالالدین، هر کسی را اصطلاحی دادهاند، در اینهم که حقایق اشیاء اموری باشند که بتعقل ادراک میشوند مناقشه نمیکنیم، البته ادراک حقیقت هرچیز برای انسان وقتی دست میدهد که در آن تعقل کند و اکتفا کردن بحس تنها ادراک حیوانی است و امتیاز انسان باینست که در محسوسات خود تعقل میکند. آنچه در این مورد موضوع بحث و اشکال است اینست که افلاطون آن حقایق معقول را که صور نامیده دارای وجود مستقل بالذات و خارج از اشیاء میداند بلکه وجود حقیقی را فقط برای صور قائل است و اشیاء را که مردم عموماً موجود واقعی میدانند و حقائقی اگر قائل باشند آن حقایق را در آن اشیاء و بسته بوجود آنها میپندارند افلاطون موجود واقعی نمیداند مگر باندازهای که از آن حقایق یعنی صور بهرهمند باشند. مثلاً یک اسب یا یک سیب را بنظر آوریم مردم عموم آن اسب یا آن سیب را موجود واقعی میدانند و شاید تصدیق هم کنند که سیب و اسب هر کدام حقیقتی دارند که سیب بودن یااسب بودن لازمهاش اینست که آن حقیقت در آنها باشد تا با موجودات دیگر تمایز داشته باشند اما تصدیق ندارند که حقیقت سیب یا حقیقت اسب و بقول افلاطون صورت سیب و صورت اسب یا باصطلاح ما مثل آنها وجودی دارند مستقر و خارج از وجود این سیب و اسب و هر سیب و هر اسب دیگر که بنظر بگیرند یعنی همهٔ سیبها و اسبهائی که در دنیا موجودند اگر معدوم