برگه:Hamzanama.pdf/۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

کرد و همراه همرهان روی براه نهاد ‎القصه بخت حمال و همراهان چون متوجه باغ گردیدند بعد از چند روز که مراحل بریدند صبحی بمنزل رسید اتفاقا چندین از مردم خواجه ارقش که طالب مزدور بودند بایشان بازخوردند و ایشانرا بباغی که خواجه ارقش طرح انداخته بود بردند چون بخت حمال پرزور بود و توانا بود با رفیقان دیگر بزورزمائی پای افشرده کاری کرد و سه کس آنروز کار کردند او تنها از همه پیش بود و خواجه ارقش نیز بباغ می‌آمدی بکار هر کس می‌پرسید آنروز چون برسم معهود آمد و کار بخت حمال را از همه بیش دید او را تحسین فرمود و حال پرسید که چه کسی بخت حمال گفت مرد غریب‌ام و از بخت بی‌نصیبم و اهل عیال در کوفه دارم و از الطاف خداوند امیدوارم که امر فرمایند که آنچه مزدوزی بنده شود میران عمارت نگاهدارند تا بدولت خداوند یکجا باهل عیال فرستم خواجه ارقش استدعاء او را قبول نموده حکم کرد که نگهدارند و بفرمود که از مطبخ خاصه یک واژه ناخوانا