برگه:Hamzanama.pdf/۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بخت حمال گفت که مرا هم داعیه آمدنی است گفتند اگر راست میگوئی برو سامان سفر کرده بیا اگر باین جمع که بر واژه ناخوانا هست همه میروند همراه باشی پس بخت حمال بیلی بهمرسانیده بخانه آمد و مهم رفتن خود با زن مشورت کرده پس گفت آن بخت حمال چون این حمالان از شهر بیرون خواهند رفت کار ترا رواج پیدا خواهد شد مناسب چنان ست که پای در دامن قناعت کشی و بواسطه روزیکه مقرر است رنج سفر و پرایشان گذاشتن اهل عیال را اختیار نکنی هر چند زن در رفتن او مبالغه و الحاح نمود عزم آنسفر جزم کرد و زن جامله بود گفت ای بخت حمال مرا با وجود اینحال که صد پریشانی هست یکه میگذاری که تو میروی میترسم که مضمون آنکه گفته‌اند

  به‌بین آن بی‌حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک‌بختی  
  تن‌آسانی گزیند خویش‌تن را زن و فرزند بگذارد بسختی  

عمل نموده بخت حمال بر بخت خود نگریست و زن را تسلی داده قسم یاد کرد که اگر در آمدن دیر شود زودتر خرجی فرستم پس زن را واداع