این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۳۲
گروه محکومین
شده است.» و چشمهای فروزان خود را، که از آنها دعوتی نامعلوم و درخواستی ابهام آمیز برای همکاری خوانده میشد، به سیاح دوخت.
سیاح سراسیمه پرسید. «موقع چه کاری شده است؟» ولی پاسخی نشنید.
افسر به محکوم به زبان خود گفت: «تو آزادی.» اول محکوم نمیخواست باور کند. افسر گفت: «بله، آزاد، تو آزادی.» برای نخستین بار در سیمای محکوم آثار حیات واقعی پدیدار شده بود. آیا این آزادی حقیقتاً راست است؟ فقط زائیدهٔ هوس افسر نیست؟ هوسی که ممکن است زود گذر باشد؟ آیا سیاح بیگانه عفو او را بدست آورده است؟ قضیه چیست؟ اینها پرسشهائی است که ظاهراً از سیمای محکوم خوانده میشد، ولی نه مدتی دراز. بهر جهت قضیه هر چه بود او میخواست واقعاً آزاد باشد چون آزاد بودن حق او بود. محکوم تا جائیکه دارخیش اجازه میداد بهخود حرکتی داد.
افسر فریاد زد: «تسمههای مرا پاره میکنی، تکان نخور!