برگه:GolestaneSadi.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۹
باب اول – در سیرت پادشاهان

  درویش و غنی بندهٔ این خاک درند آنانکه غنی‌ترند محتاج‌ترند  

آنگه روی به من کرد و گفت: از آنجا که همت درویشانست و صدق معامله ایشان، خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتم بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.

  به بازوان توانا و قوت سر دست خطاست پنجهٔ مسکین ناتوان بشکست  
  بترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست  
  هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست  
  ز گوش، پنبه برون آر و داد خلق بده و گر تو می‌ندهی داد، روز دادی هست  

  بنی‌آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند  
  چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار  
  تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی