برگه:FarhangeNafisi.pdf/۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
ااب‌ن
اات‌ش
–۱۰–

از چوب آبنوس. و آبنوسی شاخ ا.: سرنا و نائی که از آبنوس سازند.

آب نوشیدن (āb-nucidan) ف ل. آب خوردن. و سرگشته شدن و بیهوش گشتن.

آبنیک (āb-nik) اخ. دهی از محال رودبار ری نزدیک بسرچشمۀ شعبۀ شمالی رود جاجرود.

آبو (ābu) ا. پ. گل نیلوفر.

آبورز (āb-varz) ا. ص. شناور.

آبورزی (āb-varzi) ا. پ. شناوری.

آب و رنگ (āb-o-rang) ا.. گل‌گونه و غازه که عبارت از سفیدآب و سرخاب و روغنی بود که برای صفای رنگ بر چهره مالند. و صفا و رونق هر چیز.

آبون (ābuna) ع.. ج آبی.

آبوند (āb-vand) ا. پ. ظرف آب.

آبونه (ābune) ا. پ. - مأخوذ از زبانِ فرانسه مبلغ وجهی که شخص در وقت معین در ازای چیزی می‌دهد.

آبه (ābah) اخ. پ قریۀ آوه که از محال ساوه است.

آبه (ābe) ا. پ. مایه‌ای زرد رنگ یا سفید رنگ که قبل از تولد طفل از رحم مادر خارج می‌گردد.

آبه الله (ābahollāh) کلمۀ دعا یعنی خداوند انشاءاللّه از سر ما این را رفع کند.

آبهی (ābehi) ا.خ. رود آمو که جیحون باشد.

آبی (ābi) ا. پ سفرجل و به و بهی که میوۀ معروفی است و دارای بوی خوشی. و خام آن غیرمأکول و از آن خورش و آبگوشت و مربا و لرزانک و شربت سازند و همۀ آنها مطبوع و گوارا می‌باشد و شربت آن در رفع اسهال های خفیف سودمند. و قسمی از انگور.

آبی (ābi) ص. رنگ معروف که شبیه برنگ آسمان است.

آبی (ābi) ص. منسوب به آب مانند مرغ آبی و حیوان آبی و برج آبی. و زراعت آبی: کشتی که در نوبت معین به آن آب دهند تا عمل آید - ضد دیمی.

آبی (ābā) ا. ع. تیس آبی تکه‌ایکه از بوئیدن بول بز ماده بیمار شده باشد. و فصیل آبی بچۀ شتر کراهت دارندۀ از شیر و تخمه زده.

آبی (ābi) ص. کاره و سرباززننده یق رجل آب: مرد کاره و سرباززننده. و ج: آبون (ābuna) و اباة (obāt) و ابی (obbā) و اباء (obba').

آبیار (āb-yār) ا. پ. کسی که زراعت را آب دهد.

آبیاری (āb-yāri) ا. پ. آبدادن به کشت و زراعت.

آبیان (ābyān) ا. پ. توبه و پشیمانی از گناه.

آبید (ābid) ا. پ. شراره و شرنگ آتش.

آبین (ābin) اخ. نام قریه‌ای که نزدیک آن معدن مومیائی است.

آبیو (āb-yu) ا. پ. آبو و گل نیلوفر.

آبیة (ābiat) ص. ع. مونث آبی یق امراة آبیة

آبیة (ābiat) ص. ع. شترانیکه در شبانگاه چرا نکنند. ضد عاشیة مثل: العاشیته تهیج آلابیة. مر. عاشیة.

آپگانه (āp-gāne) ا. پ. سقط. و بچۀ آدمی و یا حیوان دیگر که از شکم مادر نارسیده بیفتد.

آپنن (āpenan) اخ. پ. سلسلۀ جبالی که از همۀ طول مملکت ایتالیا میگذرد و امتداد آن تقریبا ۱۳۰۰ کیلومتر است. این کوه اگرچه چندان معدنی ندارد ولی مرمر اعلی از آنجا حاصل میشود.

آپوق (āpuq) ا. پ. این عمل که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دست بر آن زند که باد با صدا از دهان وی بیرون آید.

آتبین (ātbin) ا. پ. نفس کامل. و ص. نیکوکردار و نیکورفتار و نیک سازندۀ کار. و آزموده. و نیک‌بخت‌تر از همه. اخ. نام پدر فریدون.

آتش (ātec) ا. پ. حرارت و روشنائی که از سوختن چیزی حاصل شود و نار و داغ. و یکی از چهار عنصر ارسطو. و قهر. و خشم. و نور. و رواج و رونق. و سبکی و سبکروحی و ناپایداری. و قدر و مرتبه. و گرانی نرخ و قوت هاضمه و اشتها و باصطلاح کیمیاگر: گرد احمر و ص. کنایه از شیطان و مردم شجاع و دلیر و. عاشق. و گرمی و جذب عشق و آتش آب پرور ا..: شمشیر آبدار و آتش آبدار شمشیر و آتش بجان: غم و سوزش و شوق و محبت و آتش بر آب: شراب لعلی. و پیالۀ طلای پر از شراب. و اشک چشم غمزده. و آتش بسته: زر سرخ و آتش بهار: گل و لاله و مانند آنها. و رواج و رونق. و آتش بی‌زبانه: شراب لعلی. و لعل و یاقوت سرخ و عقیق. و آتش‌پرور: شمشیر و تیغ آبدار و آتش تر: شراب لعلی. و لب معشوق و آتش توبه‌سوز: شراب انگوری و آتش حجر (hajar): لعل و یاقوت و آتش دادن: ف‌م. ترک دادن و ترک کردن و کسی را بر سر قهر و غضب آوردن و شخص را بی‌قرار ساختن و آتش رز: شراب انگوری و آتش روز: آفتاب و گرمی و روشنی روز و آتش زدن: ف‌م. آتش