این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۸
مثنوی معنوی
تلبیس وزیر با نصارا
پس بگویم من بسرّ نصرانیم | ای خدای رازدان میدانیم | |||||
شاه واقف گشت از ایمان من | وز تعصب کرد قصد جان من | |||||
۳۵۰ | خواستم تا دین ز شه پنهان کنم | آنکه دین اوست ظاهر آن کنم | ||||
شاه بویی برد از اسرار من | متهم شد پیش شه گفتار من | |||||
گفت گفت تو چو در نان سوزنست | از دل من تا دل تو روزنست | |||||
من از آن روزن بدیدم حال تو | حال تو دیدم نیوشم قال تو | |||||
گر نبودی جان عیسی چارهام | او جهودانه بکردی پارهام | |||||
۳۵۵ | بهر عیسی جان سپارم سر دهم | صد هزاران منتش بر خود نهم | ||||
جان دریغم نیست از عیسی ولیک | واقفم بر علم دینش نیک نیک | |||||
حیف میآمد مرا کآن دین پاک | در میان جاهلان گردد هلاک | |||||
شکر ایزد را و عیسی را که ما | گشتهایم آن کیش حق را رهنما | |||||
از جهود و از جهودی رستهام | تا بزناری میان را بستهام | |||||
۳۶۰ | دور دور عیسی است ای مردمان | بشنوید اسرار کیش او بجان | ||||
کرد با وی شاه آن کاری که گفت | خلق اندر کار او مانده شگفت | |||||
راند او را جانب نصرانیان | کرد در دعوت شروع او بعد از آن |
قبول کردن نصارا مکر وزیر را
صد هزاران مرد ترسا سوی او | اندک اندک جمع شد در کوی او | |||||
او بیان میکرد با ایشان براز | سر انگلیون و زنَّار و نماز | |||||
۳۶۵ | او بظاهر واعظ احکام بود | لیک در باطن صفیر و دام بود | ||||
بهر این بعضی صحابه از رسول | ملتمس بودند مکر نفس غول | |||||
کو چه آمیزد ز اغراض نهان | در عبادتها و در اخلاص جان |