این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
آن عدم او را هماره بنده است | کار کن دیوا سلیمان زنده است | |||
دیو میسازد جفان کالجواب | زهره نه تا دفع گوید یا جواب | |||
خویش را بین چون همیلرزی ز بیم | مر عدم را نیز لرزان دان مقیم | |||
ور تو دست اندر مناصب میزنی | هم ز ترس است آن که جانی میکنی | |||
هرچه جز عشق خدای احسنست | گر شکرخواریست آن جان کندنست | |||
چیست جان کندن سوی مرگ آمدن | دست در آب حیاتی نازدن | |||
خلق را دو دیده در خاک و ممات | صد گمان دارند در آب حیات | |||
جهد کن تا صد گمان گردد نود | شب برو ور تو بخسپی شب رود | |||
در شب تاریک جوی آن روز را | پیش کن آن عقل ظلمتسوز را | |||
در شب بدرنگ بس نیکی بود | آب حیوان جفت تاریکی بود | |||
سر ز خفتن کی توان برداشتن | با چنین صد تخم غفلت کاشتن | |||
خواب مرده لقمه مرده یار شد | خواجه خفت و دزد شب بر کار شد | |||
تو نمیدانی که خصمانت کیند | ناریان خصم وجود خاکیند | |||
نار خصم آب و فرزندان اوست | همچنانک آب خصم جان اوست | |||
آب آتش را کشد زیرا که او | خصم فرزندان آبست و عدو | |||
بعد از آن این نار نار شهوتست | کاندرو اصل گناه و زلتست | |||
نار بیرونی ببی بفسرد | نار شهوت تا به دوزخ میبرد | |||
نار شهوت مینیارامد بب | زانک دارد طبع دوزخ در عذاب | |||
نار شهوت را چه چاره نور دین | نورکم اطفاء نار الکافرین | |||
چه کشد این نار را نور خدا | نور ابراهیم را ساز اوستا | |||
تا ز نار نفس چون نمرود تو | وا رهد این جسم همچون عود تو | |||
شهوت ناری براندن کم نشد | او بماندن کم شود بی هیچ بد |