پرش به محتوا

برگه:Doctor Faustus.pdf/۸۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۸۱
صحنهٔ دهم

دانشجوی دوم - ما دعا می کنیم تا خداوند بتو رحم کند.

فاستوس - شب بخیر آقایان اگر تا صبح زنده ماندم بدیدار شما خواهم آمد. اگر نیامدم بدانید فاستوس بدوزخ رفته است!

دانشجویان - خدا حافظ. (خارج می‌شوند)

(ساعت زنگ یازده را میزند)

فاستوس - آه ای فاستوس، اینک بیش از یکساعت از زندگانی تو باقی نیست؛ و از آن پس تا پایان جهان ملعون خواهی بود! ای ستارگان آسمان که همه در جنبش و تکاپوئید. دمی از حرکت بازایستید تا مکر زمان معدوم گردد و نیمه‌شب هرگز فرا نرسد. ای دیدهٔ درخشان و زیبای طبیعت، بار دیگر از خاور بدرخش و جهان تاریک را روشنی بخشیده روزی دراز و شب‌ناشدنی بساز، یا این آخرین ساعت را درازای سال، ماه، هفته، یا اقلاً یک روز تمام عطا کن تا مگر فاستوس بتواند توبه کرده روح خویش از عذاب مؤبد برهاند.

ای اسبان چالاک که گردونهٔ شب را بر فراز آسمان می‌کشید، آرامتر گام بردارید!

اما ستارگان حرکت می‌کنند زمان بسرعت می‌گذرد و شیطان خواهد آمد و آنچه بر من مقدر است انجام‌پذیر خواهد بود.

آه من بطرف خدای خویش خواهم پرید و بدرگاه وی پناه خواهم برد! چه کسی مرا از این پرش مانع گشته بزمین فرود تواند آورد؟ نگاه کن، در فضای آسمان خون عیسی‌بن‌مریم پاشیده و بصورت کهکشان درآمده است. یک قطره از این خون حتی نیم قطره از آن روح مرا آسایش جاویدان خواهد بخشید!