فاستوس - با وصف آن میتوانم ارواح دیگری که با اسکندر و معشوقه او شبیه باشند با همان لباس و تشریفاتی که آنها در زندگی داشتهاند در اینجا در جلو اعلیحضرت حاضر کنم و شک ندارم که دیدن آنها موجب رضایت خاطر اعلیحضرت خواهد بود.
امپراطور - بسیارخوب آقای استاد، آنها را همین حالا حاضر کن.
درباری - میشنوی آقای دکتر، اسکندر کبیر و معشوقهاش را بیاور جلو امپراطور!
فاستوس - چطور مگر؟
درباری - به ایمانم قسم که حاضرکردن ارواح همانقدر راست است که بگویند ربةالنوع «دیانا» مرا به گوزنی مبدل کرده است.
فاستوس - تو به گوزن مبدل نشدهای ولی در هنگام مرگ «اکتون» که دیانا او را گوزن کرده بود شاخهایش را بتو بخشیدند.
(مفیستافلیس خارج میشود)
درباری - دروغ است و من نمیخواهم وقتی تو شروع بشعبدهبازی میکنی اینجا باشم (خارج میشود)
فاستوس - بسیار خوب برای این بیادبی که کردهای خدمت خواهم رسید. قربان اسکندر و معشوقهاش حاضرند ولی توجه اعلیحضرت را باین نکته جلب میکنم که در هنگام حضور اسکندر و معشوقهاش نباید از آنها پرسشی بشود و تنها میتوان آنها را تماشا کرد و هیچگونه سخنی بر لب نیاورد.
(مفیستافلیس و اسکندر و معشوقهاش وارد میشوند)
امپراطور۔ آقای دکتر، شنیدهام که این زن وقتی زنده بود روی