برگه:Divar.pdf/۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

دیریست کان سرود خدائی را
در گوش من به‌مهر نمیخوانی
دانم که باز تشنهٔ خون هستی
اما .. بس است اینهمه قربانی

خوش غافلی که از سر خودخواهی
با بنده‌ات به‌قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی

دردا که تا بروی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آنرا بجام کردی و نوشیدی

چون نام خود بپای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه … ای الهه کیست که میکوبد
آئینهٔ امید مرا بر سنگ؟

۴۴