برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  کنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر دلم که بسته‌ی آن طره‌ی دلاویز است  
  جگر زد آبله وز دیده می‌چکد نمکاب که بخت شور به ریش جگر نمکریز است  
  رقیب عزت خود گو مبر که بردر عشق حریف کوهکنی نیست آنکه پرویز است  
  به ذوق جستن فرهاد می‌رود گلگون تو این مبین که عنان بر عنان شبدیز است  
  شدست دیده‌ی وحشی شکوفه دار و هنوز در انتظار ثمر زان نهال نوخیز است  
  طراز سبزه‌ی بر گلشن عذار خوش است معین است که گلشن به نوبهار خوش است  
  چه خوش بود طرف روی یار از خط سبز بلی چو سبزه دمد طرف لاله زار خوش است  
  اگر چه خوش نبود در نظر غبار ولی گر از خط تو بود در نظر غبار خوش است  
  به بوی مشک جراحت شود فزون و مرا جراحت دل از آن خط مشکبار خوش است  
  به یاد سبزه خطی گشت سبزه کن وحشی که سبزه سرزده اطراف جویبار خوش است  
  خوار می‌کن ، زار می‌کش، منتت بر جان ماست خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست  
  چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست  
  ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست  
  بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست  
  بر وجود ما طلسمی بسته حرمان درت کانچه غیر از ماست دیوار و در زندان ماست  

۱۹