برگه:DivanVahshiBafqi.pdf/۱۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

  مجلسی داری و ساغر می‌کشی تا نیمشب روز پنداری نمی‌بینیم چشم نیمخواب     باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب می‌خورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب     وحشی دیوانه‌ام در راستگوییها مثل خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب  

  شد یار به اغیار دل آزار مصاحب دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب  
  رنگین شدن بزم من از یار محال است زین گونه که گردیده به اغیار مصاحب  
  من رند گدا پیشه و او پادشه حسن با همچو منی کی شود از عار مصاحب  
  یکباره چرا قطع نظر می‌کنی از ما بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب  
  وحشی شده دمساز سگان سرکویت گردیده به یاران وفادار مصاحب  
  گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یا رب چو شیدایی ببیند هیچ یاد ما کند یا رب  
  گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد چسان قاصد من گمنام را پیدا کند یا رب  
  به آه و ناله‌ی شبها اسیرم کرد و فارغ شد چرا با تیره روز خود کسی اینها کند یا رب  
  به بازار جنون افتاد وحشی بی سر زلفش بد افتادست کارش، ترک این سودا کند یا رب  
  مژده‌ی وصل توام ساخته بیتاب امشب نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب  
  گریه بس کرده‌ام ای جغد نشین فارغ بال که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب  

۱۴