تا بعلم و بیشتر بعلم شبیه است تا بفلسفه. بجای اینکه مثل افلاطون سعادت انسانی را در حصول مقامات و مکاشفات خیالی بداند ارسطو وارد سطح عمل شده و در این بحث میکند که چه اعمالی برای شخص نجیب و شرافتمند شایسته است.
چون لذت و درد را محرک اعمال و پایه شهوات بشر میداند مطمح نظر را در اخلاق سعادت حقیقی گرفته و آن را در بکار بردن قوای انسانی میداند.
این سعادت حقیقی خیری است که عموم خلایق در جستجوی آن هستند و هر خوشبختی دیگری را برای آن میخواهند. سعادت اخلاقی در لذات حسی، در غنا و ثروت، در افتخار و غلبه و نجابت نیست حتی علی رغم افلاطون سعادت در مشاهده خیالات و مثل نیست، بلکه اینها تمام فروع هستند و اصل در عمل است یعنی «بکار افتادن یکروح مشغول» و همچنین در پیروی تقوی است یعنی «یک تقوای مفید و کاملی» برای شخص کافی نیست که اتفاقا یک عمل متقیانه بروز بدهد بلکه شخص متقی باید بداند و ارادده کند و در پیروی تقوی اصرار و اعتقاد نشان بدهد تا تقوی برای او ملکه شود و این حالت حاصل نمیشود مگر تحت نفوذ و راهنمائی علم و عقل این دو راهنماو استاد هرقدر جدی و سختکیز باشند نباید لذات زندکانی و خوشکذرانیهای مختصر را که کلهای عمر انسانی هستند معدوم کنند.
در پایان این قسمت که مشروحا در آن بحث نموده است ارسطو گوید این است طریقه زندکانی اخلاقی انسان و سعادت