تسمیه اصطلاح اوست و مرادف با قوه است.
زیرا که تعریف اراده چنین است:شوق مؤکدی که حاصل شود از درک ملایم و مسبوق باشد بداعی و حکمای ما فرق میان اراده و میل طبیعی را بیان کرده و ما به الامتیاز را شعور دانستهاند.
از جملهٔ قول ملا صدری است که فرماید:
«اقتضاء الشیئی للشیئی ان کان مع شعور بالشئ المتقضی فهو ارادة و ان کان بلا شعور فهو میل طبیعی و لا فرق بین المیل الطبیعی و الارادة الا ان الاول لا یقارن الشعور بخلاف الثانی»
لکن شوپنهاور اراده را بمعنای قوه صرف گرفته است که اصلا علم تصدیقی یا تصوری بغایات ندارد و پس از تکامل ممکن است باین علم برسد.
شخص چون توجه بافعال نفسانی و ارادی خود میکند میبیند فعل ارادی و حرکات عضلات دو چیز متغایر یا متمایز نیستند که یکی معلول و دیگری علت باشد بلکه متحدند، فقط بعد از تعمل عقلی و لحاظ ممکن است یکی را منفک از دیگری بتصور آورد.
پس ریشه وجودها اراده است مجهول السکنه و بدن ما با قوی و اعضاء و حواس او مدارج خودنمائی و مجالی ظهور همان قوه واحد است.
تنها حقیقتی که انسان بدرک آن نایل تواند شد همین قوه باطنی خود اوست که اراده نام دارد و همین معلوم کلید فتح باب تمام مجهولات خارجی است دریچه اراده راه منحصر بفردی است که بباغ حقایق باز میشود و طبیعت خارج را باید بقیاس معرفتی که از خود داریم بشناسیم نه خود را از روی معلومات خارجی[۱]
شوپنهاور در بایان تسمیه این قوه باراده گوید «چون در اعیان عالم فحص و تحقیق کردم دریافتم که یک قوه بیش نیست که محرک عالم محسوس و معقول است و به نسبت استعداد هر مرتبه بیک درجه از جلوه و نمایش تجلی میکند، در جماد ضعیف، در نبات قویتر و در انسان مقرون بعلم و تصدیق بفایده و شوق و تصمیم. پس آن قوه مجهول بمنزله جنسی بود که این مراتب شدید و ضعیف انواع او محسوب میشدند چون ارادهٔ انسانی هم یکی از انواع معروفه و ظهورات قویه او بود من جنس مجهول را بنام اراده خواندم زیرا که انسان جز اراده خود چیز دیگر را نمیتوانست بشناسد. و حال که ما به الاشتراک جمیع قوای عالم را اراده خواندهایم بهتر بشناسائی حقیقت موجودات موفق میشویم»
- ↑ از حضرت رضا ۴ منقول است که میفرماید:قد علم اولو الالباب انما هنالک لا یعلم الامما ههنا صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی میر فندرسکی