برگه:Anvari poems.pdf/۶۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  جامه‌ی جنگ تو یک دور همی گشت که خصم نطفه را در رحم از جمله‌ی ایتام گرفت  
  حرف تیغ تو الف‌وار کجا کرد قیام که نه در عرصه الف خفتگی لام گرفت  
  بر که بگشاد سنان تو به یک طعنه زبان که نه در سکنه زبانش همه در کام گرفت  
  صبح ملکی که نه در مشرق حزم تو دمید تا برآمد چو شفق پس روی شام گرفت  
  تا جنین کسوت حفط تو نپوشید نخست کی تقاضای وجع دامن ارحام گرفت  
  بس جنین خنصر چپ عقد ایادیت گذاشت به لب از بهر مکیدن سر ابهام گرفت  
  ای عجب داعی احسانت عطا وام نداد شکر احسانت جهان چون همه در وام گرفت  
  هرچه در شاخ هنر باغ سخن طوطی داشت همه را داعیه‌ی بر تو در دام گرفت  
  دست خصمت به سخا زان نشود باز که بخل دستهاشان به رحم در همه در خام گرفت  
  همه زین سوی سراپرده‌ی تایید تواند هرچه زانسوی فلک لشکر اوهام گرفت  
  تا ظفریافتگان منهزمان را گویند که سرخویش فلانی چه به هنگام گرفت  
  عام بادا ظفرت برهمه کس در همه وقت که ز تیغ تو جهان ایمنی عام گرفت  
  خیز و با چشم چو بادام به بستان می خواه که همه ساحت بستان گل بادام گرفت  

یمدح الملک یوسفشاه

  ملک یوسف ای حاتم طی غلامت ملوک جهان جمله در اهتمامت  
  خداوند خاص و خداوند عامی از آن بندگی می‌کند خاص و عامت  
  جهان کیست پرورده‌ی اصطناعت فلک چیست دروازه‌ی احتشامت  
  نه جز بذل از شهریاری مرادت نه جز عدل در پادشاهی امامت  
  رخ خطبه رخشان ز تعظیم ذکرت لب سکه خندان ز شادی نامت  
  اجل پرتو شعلهای سنانت ظفر ماهی چشمهای حسامت  
  بر اطراف گردون غبار سپاهت در اوتاد عالم طناب خیامت  
  بزن بر در خسروی کوس کسری که زد بی‌نیازی علم گرد بامت  
  زهی فتنه و عافیت را همیشه قیام و قعود از قعود و قیامت  
  سلامت ز گیتی به پیش تو آمد پگه زان کند بامدادان سلامت  
  تو آن ابر دستی که گر هفت دریا همه قطره گردد نیاید تمامت  
  عطا وام ندهی عجب اینکه دایم جهانیست از شکر در زیر وامت