این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیوان انوری
۲۶
جوف دوزخ بر کند قهرت بیک دم | گر جدا افتد ز عفو بردبارت | |||||
سایه از قهر تو گر آگاه گردد | بگسلد حایل ز خصم خاکسارت | |||||
جمع گردد جزو جزوش بار دیگر | کَشتهای را کآید اندر زینهارت | |||||
پشته چون هامون کند، هامون چو پشته | پویهٔ جولان ز رخش راهوارت | |||||
بس که بر سیمرغ و رستم بذله گفتی | گر بدیدی در مصاف اسفندیارت | |||||
خسروا، این گونه شعر از بنده یابی | هم تو دانی، ای سخندانی شعارت | |||||
شاخ دانش مثل من طوطی ندارد | من نگویم ای چو طوطی صدهزارت | |||||
گرچه از این بنده یادت مینیاید | باد صد دیوان سخن زو یادگارت | |||||
مدح تست از هر چه گوید سهل و مشکل | گر یکی گوید و گر گوید هزارت | |||||
تا دوام روزگار از دور باشد | دور دولت باد دایم روزگارت | |||||
گشته هر امروزت از دی ملکت افزون | باد چون امروز و دی امسال و پارت | |||||
اصل ماتم تیغ هندی در یمینت | فرع شادی جام زیرن در یسارت | |||||
ای قوی بازو بحفظت دولت و دین | حرز بازو باد حفظ کردگارت |
بحضرت مخدوم بار خواهد
ای بهمت بر آفتابت دست | آسمان با علو قدر تو پست | |||||
بهتر از گوهر تو دست قضا | هیچ پیرایه بر زمانه نبست | |||||
هیچ دل با تو بد نشد، که فلک | آرزوهاش در جگر نشکست | |||||
هیچ سر آستان تو بنسود | که کله گوشه بر سپهر نخست | |||||
باز در طاعت تو کبک نواز | دیو در دولت تو حرز پرست | |||||
آن شهابیست کلک مسرع تو | که ازو هیچ دیو فتنه نجست | |||||
ابر عدل تو نایژه بگشاد | گرد تشویر از جهان بنشست | |||||
همتت دامن کرم بفشاند | آز هم در زمان ز فاقه برست | |||||
ای بجایی که از علو بفگند | بیم دست تو چرخ را از دست | |||||
انوری را ز حرص خدمت تو | چون بر آتش بود قدم پیوست | |||||
نتواند که زحمتت ندهد | گاه و بیگه، چه هوشیار و چه مست | |||||
هست اینک ندیم حلقهٔ در | ای جهان بر در تو، بارش هست؟ |