خطر نیز بودند زیرا که راهها امن نبود و از دلیجان تا سرحد ایران در غالب نواحی راهزنان متهوری از نژاد تاتار و غیره دیده میشوند که بسیار خطرناکند.
یکی از راهزنان که کرم نام دارد و اصلا ایرانی است و نام او در این حدود مشهور است تاکنون اسباب زحمت کلی جهت نظامیان روسی شده است.
کرم در یکی از برخوردهای اخیر خود با نظامیان روسی مجروح شده و به ایران پیش تیمورآقا حکمران ماکو گریخته و تیمورآقا هر قدر روسها در گرفتن او اصرار میورزیدند جرأت به رها کردن وی نمیکند. کریم مخصوصا با حکمران ایروان دشمنی دارد، گاهگاهی به او نامه مینویسد و خود را به خاطر او میآورد و از احوال خود اطلاعاتی به او میدهد و میگوید که همین که حالش بهبود یافت خدمتش میرسد تا در عوض گلولهای به مغزش بزند و انتقام خود را بگیرد.
صاحب منصب روسی که این جمله را برای من حکایت میکرد میگفت کرم لاف میزند زیرا که ایرانی است و ایرانی این جرأت را ندارد، همیشه مکر و شوخی او بر شجاعتش غالب است.
ساعت ده بود که ما به کالسکهها سوار شدیم و از طریق پل زنگه از شهر بیرون رفتیم. مشرف بر این پل قصر سرداران ایروانی است و محلۀ مجاور آن از دیوارهای بلند و خاکستری رنگ پوشیده شده.
پس از خروج از شهر متوجه مغرب شدیم و آرارات در سمت چپ ما بود. از جلگهای گذشتیم که آفتاب سوزانی بر آن میتافت و گاهگاه مثل دو روز قبل سواران مسلحی میدیدیم که در دو طرف جاده برای تأمین جان ما گذاشته بودند و ما با سرعتی که میرفتیم به آنان چندان توجهی نداشتیم.
همین که به مدخل کلیسای اچمیازین رسیدیم خلیفۀ اعظم را دیدیم که با کشیشان زیر دست خود با قباهای گشاد سیاه و ریشهای فراوان و سراندازهای سیاه ایستاده بود.
خلیفۀ اعظم قبایی بنفش رنگ در بر داشت و صلیب درخشندهای بر روی سرانداز خود نصب کرده بود.
پس از عبور از آستانه شاه در دالان کلیسا داخل شد، خلیفه و کشیشان جلوتر میرفتند و با سرودی که میخواندند دالان را به لرزه درآورده بودند. به هر حال دسته