اما عایشه خانم با وجود سه روز استراحت باز شفا نیافته بود چه این زن بوالهوس که عجلهای برای شفا یافتن خود داشت به دستور خالهزنکها احمقی را برای معالجه آورده و آن احمق هم نمیدانم چه گردی در چشم او ریخته و درد او را چند برابر زیادتر کرده بود. در این ساعت عایشه خانم از شدت ناله امان همه را بریده و سراسر اندرون را به رقت آورده است. دقیقهبهدقیقه فراش است که به در چادر من میآیند و به محض این که مرا میبینند نفسزنان میگویند زود! زود! شاه تو را احضار کرده است.
من دویدم و عایشهخانم را که چند ساعت قبل رو به شفا دیده بودم با چشمانی مشاهده کردم که از شدت التهاب میسوختند و حال آنها بر اثر گردی که در آنها ریخته شده بود از هر وقت دیگر بدتر بود.
البته بر خانم سخت ناگوار بود که به خبط خود اقرار کند اما در مقابل وضع خطرناکی که پیدا کرده بود چاره نداشت. بیچاره اقرار کرد و به تمام امامها قسم میخورد که این کار به دستور نصیحتگویان نفهم صورت گرفته و او همیشه کمال اعتماد را به معالجات من داشته و از این بابت ممنون بوده است. به گفتۀ شاعر «قسم میخورد اما اندکی دیرتر از موقع آن هم برای آنکه دیگر به قسم او اعتماد نکنند» .
باری این تجربه برای او بسیار گران تمام شد، باز خدا کند که مفید افتد.
همین که به چادر خود برگشتم دیدم عایشهخانم به گمان این که اوقات من تلخ شده است یک طاقه شال برای من فرستاده و خواهش کرده است که دنبالۀ معالجه را رها نکنم.
مریض سوم من که مهارتش در رستن از دامهای سیاسی به مراتب بیشتر از هنر او در نیفتادن در بند و بستهای درباری است چون با ادامۀ سفر امید بهبود پای پیچ خوردۀ او نمیرفت به دستور من برگشت و من به او امید دادم که این پیشآمد به پیشرفت منظورهای سیاسی او کمک میکند.
وزیر مختار ایران در وینه مصلحتاندیشی مرا فورا پذیرفت و برگشت و من یقین کردم که امیدواری من در باب اجابت مقاصد او در پیشگاه شاه صحیح بوده چه در ملاقات آخری که بین ما اتفاق افتاد مشار الیه به من گفت که از صدقهسر همان حادثه شاه امتیاز مشروبات و الکلیات را که سابقاً به فیلیپار داده بود بدون هیچ خرجی ملغی نمود و